گویند که در عهد طلبای کرام، وقتیکه مولوی عبدالکبیر رییس تنظیمه زون مشرقی و والی ننگرهار بود، کسی از ولسوالی دهراود ولایت ارزگان بحیث مامور پولیس سمت اول شهر جلال آباد ایفای وظیفه مینمود.
یکدوست ننگرهاری بمن حکایت کرد که در ماه های اول امارت طالبان یک جوان جلال آبادی از پشاور دوا آورده و آن را بالای یک درملتون والای شهر بفروش رسانیده بود. خریدار درین معامله کوچک دو شرط گذاشته بود، اول اینکه تاجر دوا تا یکماه عین دوا را نیاورد و دوم اینکه قیمت دوا را در عین مدت به کلدار پاکستانی و یا معادل آن افغانی تادیه خواهند کرد.
از تصادفات روزگار که درین معامله دو مشکل بمیان می آید.
یکی اینکه همان تاجر بچه جلال آبادی خلاف وعده اولی، باز چند کارتن عین دوا را وارد نموده و آن را به درملتون دیگری در شهر بفروش میرساند و از آنجاییکه نرخ دالر درین چند روز در مقابل کلدار ارزان شده بود، لهذا درملتون دومی شهر جلال آباد ادویه وارده را ارزان تر بفروش میرسانید در حالیکه قیمت فروش درملتون اولی بلند تر بوده.
خلاصه که درملتون والای اولی نتوانسته که دوا را به موقع بفروش برساند و چون پول تاجر بچه وارد کننده را درست پرداخت نتوانسته، موضوع اولاً به فحش خواهر و مادر و قوم و قبیل رسیده، بعد مرحله مشت ولگد فرا رسیده و سر انجام هر دو در محضر مامور سمت یعنی آن مرد ریشوی لنگی سیاه ارزگانی حاضر شده و هر دو داد خواهی نمودند.
از قول آن دوست عزیز جلال آبادی وقتی مدعی و مدعی الیه در برابر مامور سمت ایستاده میشوند، یکی (دعوی) و دگری (دفع دعوا) خود را بعرض میرسانند. درین میان خرید دوا در پشاور به کلدار پاکستانی، بعد تادیه محصول گمرکی در جلال آباد به افغانی، فروش ادویه به درملتون والا به دالر و تسعیر آن به کلدار یا افغانی و ضرب الاجل یکماهه برای این معامله و بعد تورید دوباره ادویه و فروش آن به درملتون دومی، کاهش نرخ اسعار، وعده خلافی تاجر وارد کننده، خرابی وضع بازار و بالاخره نفع و نقص از مسایلی بوده اند که مامور سمت در زندگی با آنها روبرو نبوده و اصلاً نفهمیده که اختلاف روی چه است و چگونه باید حل شود!
مامور سمت در حالیکه پشت گردن خود را میخاریده، به طرفین دعوا گفته که (زما سر خو په دې خبره خلاص نه سو) و بعد از سرباز نگهبان دروازه که مانند خود وی طالب مدرسه و یک آدم از دنیا و ماسوا بیخبر بوده، درخواست نموده تا بعرض این دو بیچاره گوش فرا داده و پیدا کند که کدام یک ملامت و کدام یک سلامت میباشد!
از قول آن دوست جلال آبادی که (مدعی) و (مدعی الیه) باز شروع می کنند و هر یک کوشش میکند تا خود را حق به جانب ثابت نموده و موضوع را درهمین ماموریت سمت به نفع خود به پایان رساند. وقتی تمام آن جریان طولانی با اندک قهر و غوسه به پایان میرسد ذهن نگهبان دروازه مامور سمت تا آرواره باز میماند. وی نیز اصلاً نمی داند که این ها چه گفته و دعوا بر سر چه بوده؟
قصه کوتاه وقتی نگهبان به مامور سمت میگوید که وی اصلاً نفهمیده که این دو آدم غالمغالی برای چه به ماموریت آمده اند و روی چه مناقشه دارند. اما مامور سمت که آدم دلسوزی است و از طرف امارت اسلامی بخدمت خلق گماشته شده در فکر چاره می افتد.
ناگمان به یاد مامور سمت می آید که درین شهر مردمان صادق و تاجر پیشه و راستکاری وجود دارند که مانند خود وی لنگی میزنند و عوام الناس به آنها سِک) خطاب میکنند و در حل اینگونه قضایا مردمان با انصافی هستند.
از همینرو به سرباز نگهبان دروازه هدایت میدهد تا با جیپ سرکاری به شهر رفته و یکی ازین لنگی داران ریشوی سِک را به ماموریت بیاورد.
دوست جلال آبادی گفت که موتر جیپ طالبان به شهر رفته و با اولین سِکی که دریکی از دکاکین بازار بزازی شهر جلال آباد بگیر می افتد، به ماموریت پولیس بر میگردد. راوی قصه میکند که سِک دکاندار طبعاً احضار شده و شاید چه جزایی انتظار او را می کشد!
قصه کوتاه که مامور سمت بعد از مصافحه و بغل کشی به این برادر سِک میگوید که این دو آدم دعوایی دارند و او اصلاً نفهمیده که مشکل کار در کجا است و چه باید کرد تا حق به حقدار برسد؟ دو طرف دعوا باز تمام موضوع را از الف تا یا قصه می کنند و هر کدام ریش و دامن سِک را میگیرند تا حق او را از جانب مقابل ستاینده و موضوع را به پایان برساند.
میگویند که وقتی دکاندار تکه فروش سِک باریکی های مسئله را درک میکند از مامور سمت تقاضا میکند تا ایشان را ده دقیقه وقت بدهند تا در بیرون با هم مشوره نمایند. مامور سمت اجازه میدهد. در بیرون سِک به آن دو نفر (وارد کننده ادویه) و (درملتون والای اولی) شرح میدهد که نقصان درکجا وارد شده و کی در کدام موضوع ملامت است. از آنجائیکه منطق سِک حسابی است، هر دو قانع شده و میگویند که فیصله نهایی صادر شود.
سِک بیچاره که سخت به اسارت افتاده میگوید که وضع فعلاً بگونه ای است که اگر دو باره نزد مامور سمت مراجعه می کنند و از عدم توافق بگویند، هر سه نفر لت میخورد! وی در عوض پیشنهاد می کند که برای حل مسئله باید نقصان مالی تقسیم سه شود. وی به تاجر وارد کننده ادویه میگوید که از یک قسمت مبلغ مورد منازعه که حالا رقم آن نیز روشن شده، بگذارد و بعد به درملتون والا میگوید که پنجاه فیصد پولی را که به ذمت وی باقیمانده به تاجر وارد کننده بپردازد و بعد به جیب دست برده و پول باقیمانده را خود میپردازد بدینگونه به مشکلی نقطه پایان می گزارد که مامور سمت و محافظ دروازهء وی هر دو اصلاً آن را نفهمیده بودند!
از قول آن دوست جلال آبادی بعد از حل و فصل موضوع هر سه نفر نزد مامور سمت مراجعه نموده و با خوشی اطلاع میدهند که مسئله مع الخیر و با رضایت جانبین حل و فصل شده، اجازه مرخصی میخواهند!
مامور سمت از (مدعی) و (مدعی الیه) میپرسد که به فیصله این مرد رشویی لنگی دار راضی هستند و چون جواب مثبت میشنود، دست بلند نموده و بعد از دعای مفصل برای سعادت خود و حاضرین مجلس از سِک می طلبد تا آدرس و نمبر تیلفون خانه و دکان خود را به وی بنویسد!
مامور سمت در اخیر خطاب به سِک میگوید که مردم سمت اول شهر جلال آباد هر روز بخاطر دعاوی خانه و زمین و دکان و ده ها معامله دگر به ماموریت وی مراجعه می کنند و چون فیصله خودت بسیار قاطع و صریح و سریع و عملی بود، لهذا هر روز خودت را به اینجا زحمت خواهیم داد تا آمده و مشکلات ما و مردم و ماموریت را حل و فصل کده، اجر دارین را نصیب شوی!!
راوی میگوید وقتیکه هر سه نفر از دروازه ماموریت سمت اول شهر جلال آباد بیرون می آمدند، دو نفر خوش و یکنفر ناخوش. خوش دو نفری بودند که دعوای شان به کمک سِک حل و فصل شده بود، ولی سومی خود سِک بود که پاهایش می لرزید و تشویش داشت که تا به کی قیمت های از دعاوی مردم را از جیب خود تادیه خواهد کرد؟!!
پــــایــــان