کور / بېلابيلي لیکني - پخوانۍ / تخریب کردن وحدت ملی دشمنی با میهن است

تخریب کردن وحدت ملی دشمنی با میهن است

 بخش اول 
 

مرحله دوم و تکاملی انقلاب اسلامی” فاجعه ائتلاف شمال” با بمبارد مان شدید طیارات 52B  بشر دوستان امریکا و دوستان تاریخی افغانستان”انگریزان” اغاز یافت، مردم افغانستان در ابتدا معتقد بودند که با امدن تيکه داران دموکراسي در کشور ما نيز شايد يکجا با صلح و امنیت ، دموکراسی جای سوټه کراسی طالبی را خواهد گرفت. اما در عمل بعوض دموکراسی انارشی حکمفرما شد و باز هم بازار ستمی های نجاتگر گرمتر شد.


در هفته گذشته مضمون تحت عنوان(امریکا و تحمیل سه ونیم پشتون بر افغانستان…..) در سایت اریانا نت بنشر رسیده بود، نويسنده به نام هارون امیرزاده که با دیدن  چهره “جنتی” وی آتش دوزخ بر هر کسیکه ضد وحدت ملی باشد حرام میشود و مستقیماً با قباله شرعی ایرانی داخل جنت فردوس میشود!


این نویسنده “دانشمند و تره قی پسند” میتوانست که مستقیماً بر اصل موضوع که همانا جانشینان اقای کرزی بود تماس باید میگرفت که عبارتند از احمدزی- جلالی- عبدالله و شیرزی ولی موصوف بر هویت قومی انان تماس میگیرد و انانرا بعد از تجزیه غلط هویت قومی به سه ونیم پشتون و سرنوشت کشور ارتباط میدهد و چنان وانمود میسازد که گویا فاجعه در وجود” قبیله” پشتون است.


موصوف میتوانست که در باره خوبی ها ، نواقص و یا در باره غیر افغان بودن انها بحث میکرد زیراکه احمدزی و جلالی از سالها به این طرف در پوهنتونهای امریکا استادان بوده مسلماً که تابعیت دوگانه مثل سپنتا و دیگر اشخاص وارداتی باید داشته باشند اما عبدالله چون در فاجعه ائتلاف شمال یکجا با برادر شان نقش داشتند در جمله جنایتکاران محسوب میشود و شیرزی یکجا با کرزی کسانی بودند که قبل از پرواز های بی پنجاه ودو غرض مقابله راهی نبرد با طالبان و القاعده شدند اینکه ازلحاظ جرم به کدام حد مقصر اند من معلوات ندارم.


اما بر علاوه این اظهارات، دشنام دادن اشتکانه چندی قبل پدرام به  غازی امان الله خان ناشی از موضع ستمی و ضد پشتونی وی بوده ، موصوف باید بعوض غازی امان الله خان به دزد سقاء یا هم به محمد ولی خان دروازی باید دشنام تحفه مینمود که به بچه سقاو یکی شد و حاکمیت ملی را نابود کرد.


درینمورد فضل غنى مجددى، در کتاب بنام افغانستان در عهد اعليحضرت امان اﷲ خان، ١٩٩٧، امريکا، ص 229 چنین مینگارد که:


از مقاله تحلیلی محترم سیستانی: 
 


 اتفاقاّ فضل غنى مجددى ازخانواده حضرات مجددى که بر خزينه بزرگى از اسناد خانواده مجددى دست يافته و بر مبناى اين اسناد کتابى تحت عنوان «افغانستان در عهد اعليحضرت امان اﷲخان»به نشر سپرده است، آنجاکه علل سقوط حکومت امانى را بررسى مينمايد از شگاف ميان دستگاه دولت و موجوديت گروه هاى مختلف سياسى، منجمله از گروه جمهوريت خواهان تحت رهبرى محمدوليخان وکيل مقام سلطنت نام مى برد و متذکر ميگرددکه گروه محمد ولى خان بدليل داشتن افکار سوسياليستى نتوانست حمايت علماى اسلامى (منظور خانواده مجددى است) بدست آورد، و بنابرين خواست با تقويت بچه سقاو قدرت سياسى را بدست بياورد که نياورد. ).


و صد ها مطالب دیگر که توسط اجنت های مسکو – تهران و اسلام اباد علیه وحدت ملی با تخریب پشتونها ، تاجیکها و ازبکها و… که سبب نابودی کشور گردیده و میگردد که باید جلو همچو تخریب کاران بطور جدی گرفته شود.


درین مورد ماده 59 قانون اساسی کشور چنین امده است که:


هيچ شخص نمي تواند با سوءاستفاده از حقوق و آزاديهاى مندرج اين قانون اساسي ، بر ضد استقلال، تماميت ارضي ، حاکميت و وحدت ملي عمل کند. 
 


مطابق قانون اساسی کشور باید به   دشمنان میهن مجازات سنگین داده شود تا از تخریب مجدد کشور جلو گیری صورت گیرد.


    
 


جاه طلبی  همیشه در وجود اشخاص ، احزاب،تنظیمها و ائتلافها بوده نه در وجود اقوام وملیتها با هم برادر افغانستان، ما باید مستقیماً با هویت جاه طلبان،عظمت طلبان، خائنان و غاصبان تماس بگریم زیراکه جرم عمل شخصی است و انانرا بایدتقبیح کرد نه اینکه فامیل انان ویا به قوم انان توهین شود.        


نشنلیزم ستمی با اشغال کشور از حالت پوشیده به شکل عریان و متجاوز ان تبارز نموده و خطر فوق العاده بزرگ را به وحدت ملی و تمامیت اراضی بمیان اورده ، در نجات اولی که مرحله دوم و تکاملی انقلاب هفت ثور بوده این دانه سرطانی از شکل پنهانی به حالت متبارز و متجاوز ان بروز کرد .


  بهم اندازی ملیتهای با هم برادر افغان با تجاوز شوروی به اوج رسید که بنام فاشیزم پشتونها عنوان شد و دست اویز ان امین فاشست و میر غضب منحیث تیکه دار پشتونها قلم داد شد، در حالیکه هر دیکتاتور یک هدف دارد که همانا جاه وجلال نام ونشان وعظمت وبه قدرت رسیدن است وبس و این ارمان شوم هیچ سرحد ندارد، مثلاً امین  استاد شان همان شخصی را که او استاد ، جسم وروح و…. خطاب میکرد، زمانیکه عشق قدرت بروی غلبه کرد این استاد پاک دل وساده را با شیوه کاملاً غیر انسانی بقتل رساند. و این استاد شان نیز پشتون بود . نه تاجیک بود نه ازبک و یا ازکدام کشور خارجی؟ 
 


اما بخاطر یک دیکتاتور همه ملیت پشتون را فاشیست خطاب کردن نه تنها ظلم است بلکه خیانت نیز است به وحدت ملی، ملت واحد مان افغانستان  که میراث اجداد ما بوده و ثمره ائتلاف شمال ، انقلاب اسلامی ویا کمو نیستی نبوده است.


تاریخ پرافتخار کشور ما شاهد ان است که هرگاه در کشور اتحاد و همبستگی ملی موجود بوده پیروزی از ان افغانان بوده که بهترین مثال ان جنگهای اول، دوم وسوم ما علیه دوستان امروزی ما انگلیس میباشد. ویا هم شکست سوپر پاور شوروی در نتیجه مبارزه  مشترک همه اقوام ، قبایل و ملیتهای با هم برادر کشور واحد مان افغانستان صورت گرفت. اما زمانیکه بخاطر رسیدن به قدرت از راه نامشروع تلاش صورت گرفته و برای این ارمان غیر انسانی تفرقه را بنام های قومی ، لسانی ویا مذهبی را کسی دامن زده ، نه جاه و جلال، جاه طلبان نصیب شده ونه هم کشور ما روی صلح و خوشبختی را دیده است. که مثال های عمده ان: 
 


1- نجات اولی در وجود اتحاد شوروی که بنام نجات کشور ، مردم و انقلاب نامیده شد ولی هدف تسلط بر تاج و تخت بوده  که باید هدف شوم شان را زیر نام مقدس نجات پنهان مینمود. این اشغال راه را برای فعالیت علنی و گستاخانه ستمی ها اماده کرد .


انها بعوض تقبیح اعمال جنایتکاران که در وجود اشخاص ، باند، حزب ، سازمان ، و یا گروپ صورت گرفته بود و باید انرا تقبیح میکرد،  تقبیح وتوهین به قوم ،  قوم که جز لا ینفک همین کشور بوده ، است و خواهد بود بشکل کاملاً بیشر مانه قوم پشتون را مورد تقبیح قرار گرفت.


درین مورد مراجعه میکنیم به صفحه 326 کتاب مثلث بی عیب:


فردای روز بعد محمود بریالی با صمد ازهر و شماری از کادرهای پرچمی در میان گروه از محافظین روسی به محبس امده همراهان او با شانه دادن به یکدیگر محمود بریالی را بر دیوار بلاک بلند کردند. بریالی با احساسات تند وتیز به زندانیان از سقوط رژیم به اصطلاح او فــــــــــــــــــــــاشیـــــست و شئــــــــــــــــونیســــــت و اکــــثـــــــــــــریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت بــــی فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرهــــــــــــــــــــــنگ و….و


پیروزی ببرک کارمل و حقانیت سویتیزم و انترناسیونالیزم  پرولتری و ضرورت دعوت نیروهای شوروی به افغانستان که انرا بهترین نمونه از انتر ناسیونالیزم در عمل خواند سخن ها گفت. سخنهای سخت مشتعل کننده و آتشین بود.


این فرهنگی با کلتور به نسبت عشق آتشین که به جاه و جلال و عظمت داشت سر(پر از ابتکارات) خود را به انانی فرود اورد که زمانی انها را “اشرار بی فرهنگ” میخواندند.ولی غلبه عشق بود که انانرا مبتکر ساختند و بنام مدافع اقلیتهای محروم از موضعگیری انتر ناسیو نالیزم پرولتری در لجنزار نشنلیزم تنگ نظر ستمی سقوط کردند و علیه پلان انسانی مصالحه ملی


  یکجا با همین دوستان تباری شان  بنام مقابله با فاشیزم پشتونها  علیه حاکمیت ملی و مردم رنجدیده و عذاب کشیده  خود قدعلم کردند.


هدف در نجات اولی و دومی کسب قدرت بود ولو به هر شیوه  باشد ،چه ذریعه انتر ناسیو نالیزم پرولتری و چه در وجود نشنلیزم تنگ نظر ستمی  . 
 


اما قبل از اشغال شوروی در داخل حزب حاکم مبارزه قاطعانه درون حزبی علیه انحرافات و خودکامه گی امین و باند جنایتکار او با دلیری و قاطعیت ادامه داشت که  قیام های  ریشخور و دیگر مناطق ثبوت این مدعا است  ولی درین مبارزه درونی مبارزان که سر خود را به کف دست گرفته بودند،  نقش عمده و اساسی داشتند و اصولاً باید بعد از نابودی امین صلاحیت نیز حق مسلم انان بوده نه از رهبران که  از ترس آمین حزب را رها کرد و سفارت ها را قبول کردند.


رهبری جناح پرچم به نسبت  عدم شرکت در انقلاب هفت ثور(شرکت محمد رفیع ابتکار شخصی موصوف بوده نه دستور از بالا) سبب بدنامی و شرمساری صفوف مبارز شان شدند لذا همان اعتبار قبلی را نداشتند و یکی از علل عجله در دعوت قوای سرخ انترناسیونالستی هم این بود که رهبر مبتکر ترس داشت ازینکه ؛اگر قیام به ابتکار رهبری داخل کشور صورت گیرد به وی(رهبر) ان مقام که از ابتدا کار سیاسی به ان می اندیشید و ارزوداشت”هدف ستراتیژیک” نصیب نخواهد شد. 
 


2- در نجات دومی که همه اقلیتهای افغانستان را زیر شعار دفاع از حقوق اقلیتهای محروم و مقابله با فاشیزم پشتونها  را در ائتلاف شمال جمع کردند نیز هدف شان  در قدرت ماندن بود و از بچه اختر(داکترنجیب) انتقام جانانه گرفتن بود. از همان سبب بود که علیه پلان انسانی مصالحه ملی قد علم کردند. 
 


.درینمورد  فقیرمحمدودان در کتاب وزین شان بنام  حقایق پندارها و کردارها مینگارد که:


Mogelijk ondersteunt de browser de weergave van deze afbeelding niet. ائتلاف شمال که ثمره ابتکار عاشقان تاج و تخت  بوده برای اهداف ذیل براه انداخته شوده بود


– تجزیه کشور که اولین خواست نجاتگران انتر ناسیونالیزلست بوده تا خراسان باستانی را دوباره احیا و از شر پشتونهای “بی کلتور” نجات یابد و از نام “جعلی” افغانستان حماسه ها و شاهکارها خلاص شود.درینمورد بسیاری هموطنان ما باید لوحه بـــــزرگ که در سالنگ نوشته  شده بود که:


به خـــــــراســـــــان خوش امدیـــــــد.دیده باشد.


درینمورد در صفحه 78 کتاب وزین مثلث بی عیب چنین میخوانیم که: 
” بعد از تعریف محراب و منبر میگوید:


افتاب خراسان ، نام باستانی افغانستان است. خراسان یعنی کشوری که در ان افتاب درخشان طلوع میکند. کتاب مفتوح سمبول روشنی و روشنگری و انقلاب علمی و فرهنگی است.خوشه های گندم سمبول زراعتی بودن کشور ماست.


کارمل با انکه از ستاره سرخ و گراری یا چرخ و سایر مشخصات نشان چیزی نمی گوید ،گفته هایش نشان میدهد که انچه را بیرق ملی میخواند و نشانی معینی از خود داشت مطابق میل فکری خود به قوت به تغیر ان دست زده است. کارمل خراسان و کشوری بنام خراسان راکه روز گاری نامی معروفی قسمتهای از وطن ما بود کاملاً به قصد یک تحریک و تفتین که بعد ها در سیاست فکری و عملی اش با رسوایی تمام تبارز کرد و بنیاد بزرگترین فاجعه را در کشور ما گذاشت عنوان میکند.” 
 


درین مورد محترم فقیر محمد ودان در صفحه 276 کتاب وزین حقایق، پندارها و کردارها مینویسد که: 
“دوکتور نجیب الله به جواب سوالم در مورد علل قضایای شمال طی ملاقاتی که   در ماه حوت با او داشتم گفت: “دشمنان نتوانستند افغانستان را تجزیه کنند، اکنون دوستان میخواهند افغانستان را تجزیه نماید”.”


– اگر تجزیه” پلان انسانی و مترقی”  ممکن نشد  ،درینصورت به فاشیزم پشتونها باید خاتمه داده شود.و


– پلان انسانی مصالحه ملی باید نابود شود وبه عوض ان قدرت باید به ائتلاف شمال انتقال گردد ودر راس قدرت باید احمدشاه مسعود ماننــــــد (به وزن) احمدشاه ابدالی حد اقل تا 250 سال در قدرت باشد.


– مبتکر پلان مصالحه ملی باید کشته شود ؛بعد ازانکه قباله شرعی کودتاچیان را امضا نماید(درین قباله دعوت قوای انترناسیونالستی را باید داکتر نجیب قبول میکرد که گویا وی دعوت کرده است).


درینمورد درصفحه 95 کتاب دشــــــنه های سرخ چنین امده است که:


“به تعقیب دستاوردهای ائتلاف شمال به روز 26 حمل ،یعنی تسلط بر نقاط ستراتیژیک شهر کابل ، عصر همانروز عدهً از اعضای هیئت اجرائیه  شورای مرکزی  حزب وطن شامل:سلیمان لایق- محمود بریالی- نجم الدین کاویانی-فرید مزدک و عبدالوکیل نزد رئیس جمهور رفته و ختم قدرت دوکتور نجیب الله را برایش چنین ابلاغ کردند:”قومندانان شمال از جمله جنرال دوستم و احمدشاه مسعود که اکنون بر شهر کابل مسلط اند بنابر خصومت با شخص خودت نمی توانندموجودیت ترا در مقام ریاست جمهوری تحمل کنند در حالیکه انها با سایر رهبران حزبی و اعضای حزب کدام ضدیتی ندارند. به این علت باید از مقام ریاست جمهوری و دیگر مقامهای حزبی دولتی استعفاً بدهید.” دوکتور نجیب الله در جواب به انها گفته بود:”هیئت اجرائیه حزب وطن و از جمله ما وشما همیشه از ایجاد خلای قدرت اظهار تشویش نموده ایم. بنابران استعفای من در چنین لحظات حساس که پلان صلح ملل متحد در استانه تطبیق است خلای قدرت را ایجاد و حوادث ناشی ازان مسؤلیت بزرگ تاریخی بار میاورد که من نمی توانم آنرا قبول کنم.”


مراجعه کننده گان پافشاری مینمایند،رئیس جمهور به انها میگوید:”در انصورت هیئت اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن دایر و طی فیصلهً رسمی مرا موظف به استعفانمایند،من بر اساس وظیفه که هیئت اجرائیه حزب وطن برایم سپرده، استعفای خودرا به لویه جرگهً عنعنوی افغانستان که مرجع قانونی قبول استعفای رئیس جمهور است،ارایه میدارم ویا حد اقل بگذارید پارلمان افغانستان در مورد استعفایم تصمیم بگیرد.” درین موقع فرید احمد مزدک به رئیس جمهور میگوید:رهبری حزبی و دولتی پلان صلح ملل متحد را تطبیق مینماید. برای طی پروسه که جهت استعفای خویش مطرح میکنید وقت نیست قومندانان بر استعفای عاجل شما اصــــــرار دارند. راه دیگری جز اعلان استعفا بطور عاجل توسط خودتان، وجود ندارد. اورئیس جمهور را تهدید میکند میان او و رئیس جمهور پرخاش صورت میگیرد و دیگران مداخله مینمایند…. بلاخره محمود بریالی به رئیس جمهور اخطار میدهد که فقط درصورتی خواهد توانست زنده بماند که بیانیه قبلاً ترتیب شده(قباله) موجود نزد انها را قرائت و از طریق رسانه های گروهی پخش گردد. رئیس جمهور ظاهراً این مسئله را می پذیرد و انها دفتر ریاست جمهوری پیروز مندانه ترک میگویند.


دربیانیه مذکور که بشکل خطاب به مردم افغانستان نوشته شده بود مطالب ذیل را نیز گنجانیده شده بود: مسؤلیت”دعوت”قطعات نظامی اتحاد شوروی را به افغانستان در 6 جدی 1358 باید شخصاً نجیب الله به عهده میگرفت و ازین بابت از مردم افغانستان معذرت میخواست،بنابرین توآم با تصمیم خویش مبنی بر استعفا خویش از مقام ریاست جمهوری باید نیز میگفت که او قطعات جنرال عبدالرشید دوستم را جهت تاًمین امنیت شهر کابل فراخوانده است.”


– اگر مجاهدین نمک حرامی کردند در انصورت خانه جنگی باید دامن زده شود و چنان حمام خون باید بمیان آید که تاریخ نمونه انرا ندیده باشد .تا مردم افغانستان این فرموده مبتکر عصر به یاد داشته باشدکه:


” من باور دارم که اگر قطعات نظامی اتحاد شوروی اکنون از افغانستان فراخوانده شوند ،رهبری شوروی باردیگر مجبور خواهند بود که یک میلیون سرباز بهافغانستان بفرستد.” صفحه 28 کتاب دشنه های سرخ.”


 


از قدرت منصرف شدن هم کار ساده نبوده و هر کس و ناکس هم نمیتواند که بخاطر رفع رنجهای بیکران مردم ستمدیده از مقام   خود بگذرد(سربازی در راه مردم کار رادمردان است) و  صلح و ثبات را به ارمغان بیاورد.


ما عملا شاهد آن هستیم که طی سه سال بعد از خروج قوای اشغالگر ،حاکمیت ملی توانست تا از مادر وطن در مقابل 120 کشور متمدن جهان جمع تنظیم های ساخت ایران و پاکستان جمع کودتا های نا فرجام مسکو در وجود صدراعظم وقت(حسن شــــرق) و وزیر داخله وقت (گلاب زوی)، جمع کودتای وزیر دفاع وقت(تــــڼــــــی) یکجا با حکمتیار با دلیری و شهامت دفاع نماید و تا استانه تطبیق پلان انسانی مصالحه ملی کشور را بهتر از هر رهبر معاصر دیگر رهبری کرد.


پلان مصالحه ملی افغانستان مثل پلان مصالحه کمپوچیا بود و در انکشور این پلان به پیروزی رسید ولی در کشور ما این پلان بخاطر جاه طلبی ستمی های مشهوربا شکست مواجه شد.


 


در افغانستان نیز این صلح شریفانه و حقیقی ممکن بود اگر کودتای ائتلاف شمال تحت رهبر ی موسسان حزب دموکراتیک خلق افغانستان و موسسان اخوانی ها صورت نمی گرفت.


 


درینمورد مراجعه میکنیم به صفحه 378 کتاب تاریخ فسخ نمی شود که:


” یگانه وجه مشترک که میتوانست گروه های کاملاً مخالف شمال را با هم پیوند بدهد همین ایجاد روحیه ستمی و سمتی بود که از طرف کشورهای طراح به سران ائتلاف کننده گان دیکته میکردند و انها به نوبهء خود این روحیه را به خاطر بلند بردن روحیات طرفداران خود تبلیغ مینمودند.


مبر هن است که در ائتلاف شمال گروه های مختلف نظامی که با عقاید مختلف ، مذاهب مختلف ، اقوام مختلف و نظریات مختلف گرد هم امده بودند. احمد شاه مسعود که در راس این ائتلاف انتخاب گردیده بود عقاید اسلامی داشت . حزب وحدت که از اکثر گروه های متفرق تشیع با مساعی مشترک ایران بوجود امده بود خود را پیرو خط امام معرفی میکرد و بخاطر حفظ منافع ایران غیر مستقیم با عنوان کردن حقوق اقلیت ها ، هم از لحاظ مذهبی و هم از لحاظ نظر یات سیاسی هیچ گونه توافقی با مسعود نداشت.


دوستم که از برکت چور چپاول و غارتگری افراد خود مشهور شده بود بدون انکه کدام عقیده مشخص داشته باشد به نسبت حفظ منافع قومی و لسانی خود به تشویق مستقیم شوروی و رهنمایی های آزادبیگ که مسؤلیت انسجام اقلیتها را در ماورای کوکچه به عهده گرفته بود، داخل حلقه ائتلاف منحیث قوت نظامی طراحان سیاسی کارملی گردید.


کارملی ها که از نظر عقیده کمونستهای دوآتشه بودند و هیچگاه حاضر نبودند از عقاید خرافی کمونستی بگذرند. چون آتش انتقام سمتی و لسانی در دلهای کارملی ها جوش میزد ، به خاطر سر نگونی نجیب که حریف سر سخت انها بود و رسیدن به اریکه قدرت با تمام امکانات نظامی و سیاسی با دو عضو دیگر ائتلاف پیوستند. همان بود که کار سیاسی مطابق روحیه سمتی و لسانی در داخل اردو و گروپ های مجاهدین در شمال اغاز شد .وبا تطمیع پول ، وعده مواقف بلند و عنوان کردن شعار نجات شمال، یک تعداد زیاد از قومندانهای تنظیم های مختلف با ائتلافیون همنوا گردیدند. ائتلافیون در همین یک نقطه سمتی و لسانی نیز باهم استوار نماندند.این ائتلاف سست و بی بنیاد بین گروه های مختلف العقیده و مختلف الرایی صرف الی کابل پایدار ماند و به مجرد سقوط کابل و طرد مخالفین اساسی ائتلاف از هم پاشیدن گرفت.” 
 


در خرابی کشور ما انانی نقش داشتند که عاشق تاج و تخت بودند و انتقام هم یکی از اهداف ستراتیتژیک شان محسوب میشد.


درینمورد محترم محمد اعظم سیستانی در کتاب پر محتوی شان بنام کودتای ثور و پیامد های ان در صفحه 172 چنین مینگارد که:


“اگر کودتای ضد گر باچف در مسکو به تحقق می پیوست ، بدون شک که نجیب الله هم در کابل مواجه با سقوط بود و شاید که کارمل دوباره بر تخت قدرت تکیه میزد و مشی اشتی ملی نجیب الله با مجاهدین به طاق نسیه می افتاد . ولی به هر حال کارمل از راه دیگری کارش را کرد و نجیب الله را با سقوط و ناکامی تاریخی و فرار نا فرجام مواجه ساخت و کــــابل و کابـــــلیان را بد ست مجاهــــــــد ین در تــــنــــــور شعـــــــــــــــــله ور و هستی سوز و بی نظیر تـــــــــــــاریــــــــــــــخ افـــــــــــــگند.”


میگو ید تاریخ تکرار میشود ولی بشکل فجیع ان در زمان اما ن الله خان غازی یک دزد بیسواد سبب نابودی حاکمیت ملی و چو وچپاول کشور گردید ، اما 63 سال بعد یک انتر ناسیو نالست ، اموز گار زحمتشکان و پرولتاریا یکجا با پروفیسران (پنچ کتاب و پنچ پیر) که بنام مقدس جهاد  مردم ما را مثل مواد سوخت غرض رسیدن به تاج و تخت و غرض تعویض کردن تاریخ شان و نجات از بد نامی استعمال کردند ،ولی در فرجام رسوائی تاریخی و فراموش ناشدنی راکمائی کرد. 
 


درین مورد محترم عبدالقدوس غور بندی در صفحه 121 کتاب شان بنام نگاهی به تاریخ حزب دموکراتیک خلق افغانستان در باره سقوط رژیم نجیب مینگارد که:


“در قدم اول منشاً اینکه مخالفت و شکل گیری دسیسه سقوط نجیب الله و سازماندهان ان باز هم ک -گ–ب- و اجرا کننده گان ان همان ستون پنجم در وجود ببرک کارمل-بریالی-کاویانی- مزدک- وکیل- عظیمی- فتاح –یارمحمد- اصف دلاور –سید اعظم سعید و تعداد دیگری افراد عالیرتبه ملکی و افسران بلند پایه نظامی این شبکه بودند.”….در صفحه 123 ادامه میدهد.. بهر صورت در حالیکه بدون شک هوس انتقام گیری و قدرت طلبی برای کارمل –بریالی و علایق دیوانه وار اتنیکی برای کاویانی و مزدک انگیزه های نیرومند بوده اما سر اصلی نخ بدست روسها بود.که بنام حفظ ساحه نفوذ و حمایت از منافع خود تصمیم گرفته بود تا نجیب الله راسقوط دهند. خصومت روسها علیه نجیب الله وقتی به اوج خود رسید که رئیس جمهور بتاریخ 25 جدی 1370 در جلسه تجلیل از پنجمین سالگره سیاست مصالحه ملی در بیانیه خود اعلام نمود که قیام ملی مردم افغانستان علیه تجاوز نظامی اتحادشوروی در 26 دلو 1367 پیروز گردید و روز 26 دلو را روز نجات ملی مردم افغانستان خواند و بعداً طی فرمان این روز را شامل تقویم سالانه کشور رخصتی عمومی اعلان نمود.”


از خرابی کشور ما جلوگیری ممکن بود:


اگر از همان اوان ایجاد نهضت مترقی ،انعده موسسان حزب دموکراتیک خلق افغانستان که در اخیر عمرتسلیم شدند ، اخوانی میماند ند ویا اینکه:


در همان اوایل موسسان نهضت اخوانیها با ک – گ – ب-   K-G-B- اتحاد جماهیر شوروی سوسیالستی غرض غصب قدرت تماس حاصل میکرد و خواستار کمک میشدند نه اینکه در استانه تطبیق پلان صلح ملل متحد غرض کسب قدرت شخصی به عوض انتقال قدرت به هیئت ملل متحد  به پلان مسکو – تهران گردن نهادند و بدنام تاریخ شدند.


ویا اینکه در اغاز انقلاب هفت ثور انها(کمونستها و اخوانیها) باهم جرگه میکردند تا قدرت را به شکل صلح امیز در فضای دوستی و برادری مساوی تقسیم میکرد.


تا درین جنگ چهارده ساله اول دو ملیون مردم ما به نام جهاد و اسلام کشته نمی شدند؛کشور ما مستعمره اجانب نمی شد و هستی ما غارت نمی شد.


بوی کافور از این مرده دلان می اید


که بدین طایفه پیوست که نامرد شدند


                                 شعر از کلیم


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


8-– فضل غنى مجددى،همان، ص ٢٢٩


ادامه دارد…