کور / علمي / “افغان” در اشعار خلیلی افغان

“افغان” در اشعار خلیلی افغان

برلین ، 10 دسمبر 2007 
 


افغان” در اشعار خلیلی افغان


استاد خلیل الله خلیلی
به تقـریب صدمین سال تولد شاعـر  


شعر و ادب در کشور ما همیشه به خط زرین رقـم زده  شده و دوره ای نیست که این خوان گسترده، بی میهمان بوده باشد. البته ادوار مختلف از این نگاه تفاوت هائی داشته اند صریح و اینطور نبوده که شعر و شاعـران در همه زمانه ها به یک پیمانه در عـروج  و بر ذروۀ  عظمت بوده باشند. دورۀ شاهی شاهـنشاه غـزنه ، سلطان محمود غـزنوی، بدون شک اوج شعر و ادب را در کشور ما و در تمام قـلمرو زبان دری متجلی میسازد، که بعد از آن هـرگز چنین روزگاری دیده نشد. گویند که در این دوره ،  چهار صد شاعـر در دربار محمود کمر بسته بودند و صدر شعـراء استاد حکیم ابوالقاسم حسن عـُـنصری بلخی بود، که ملک الشعراء و اشعر شعرای زمان خود بود. شاعـران بزرگ و نامداری  چون حکیم فـرخی سیستانی و حکیم فـردوسی توسی  و … و … و … مجلس آرای دربار غـزنه بودند.


و سده ها پس از آن :


بعد از سقـوط  دورۀ یکصد ساله و درخشان تیموریان هـرات که رنسانسی در بسا رشته ها شمرده میشود، دورۀ تاریکی بر ملک ما طاری گشت. خراسان بین سه کشور قـوی هـمسایه تجزیه شد و خراسانیان زیر سیطرۀ سیاه  شمال و شرق و غـرب قـرار گرفـتند.  ضمن این اضمحلال بساط شعر و شاعـری هم بسیار تنگ و کمرنگ گردید. از همین رو گفـته اند که پس از حضرت مولانا جامی هـروی ــ عارف بزرگ خراسان ــ دگر شاعـری در این  سرزمین قـد برنیفـراشت.


پس از آن گرچه شعرائی سر بلند کردند اما تعداد شان بسیار معدود و در سطوحی بس نازلتر بود. تا که در قـرن بیستم باز شاعـران بزرگی برخاستند و خوان سخن را آراستند. یکی از اعاظم شعراء، و بزعـم بسا صاحبنظران بزرگترین شاعـر، عـصر ما همانا استاد سخن “خلیلی افغان” است ، که بعد ها به “خلیل الله خلیلی” و پستر از آن به  “استاد خلیل الله خلیلی” شهرۀ آفاق گردید.


بلی؛ استاد خلیل الله خلیلی که بزرگترین شاعـر دری زبان زمان ما شناخته شده، در اول “خلیلی افغان” تخلص میکرد. چنانکه در “آثار هـرات” خود را همین طور معرفی میکند.


در روی پشتی “آثار هـرات” اثر استاد خلیلی چنین آمده :


هـو الله الغـزیز
آثار هـرات
 


بنام نامی اعـلیحضرت محمد نادر شاه غازی


بامر و ارادۀ جناب جلالتمآب والا شان عـبد الرحیم خان نایب سالار


و وکیل نایب الحکومۀ هـرات (1)


تالیف خلیلی افغان
 


جلد اول



باهـتمام آقای محترم عـبدالعلیم جان پسر نایب سالار صاحب موصوف


در مطبعۀ فخریۀ سلجوقی جنب چهار باغ هـرات طبع شد


جدی 1309 شمسی
تعداد طبع                                                              500 جلد



مجموعه های اشعار مرحوم استاد خلیل الله خلیلی در سابق دوبار در ایران چاپ گردیده بود. یکی با قـطع و صحافـتی بس زیبا ، به اهـتمام آقای “هاشم امیدوار هـراتی” زیر عـنوان “دیوان خلیل الله خلیلی” در سال 1341 در چاپخانۀ حیدری تهران. و دیگری که سال ها بعد زیر نام “مجموعۀ اشعار خلیل الله خلیلی” به همت آقای “محمد عاقـل بیرنگ کوهـدامنی” ــ بدون ذکر محل و تاریخ چاپ ــ چاپ گردید. در هـردو کتاب پسوند “افغان” از نام “خلیلی” حذف گردید.


در مورد عظمت شعری و جایگاهی که اشعار استاد خلیلی در شعر دری دارد، دیگران بسیار نوشته اند و این نکته آنقـدر مبرهـن و آشکاراست که تذکرات همچو منی را ایجاب نمیکند. من فـقـط میگویم که استاد خلیلی “شاعـر ناله ها و آلام و دردها”ست و خود نیز بر هـمین نکته اقـرار فـرماید، وقـتی که میفـرماید :



غـیر از نفـس گرم گهر ساز خلیلی         با ناله که آمیخته گلبانگ دری را؟



و این قـلم مسکین میگوید :


       


    جز طبع گهـربیز و گهـرریز خلیلی         با درد نیامیخته کس دُر ِ دری را!(2)



استاد خلیلی در بارۀ وطن و وطندوستی ، اشعار بسیار سرود  و شاید کمتر شاعـری از شاعـران بزرگ زمانۀ ما  در “حب وطن” تا این حد  داد سخن داده باشد. استاد مرحوم عـلامه صلاح الدین سلجوقی در تقـریظ  بر”دیوان اشعار استاد خلیلی” چاپ جناب هاشم امیدوار هـراتی ،  چنین فـرماید : « حسیات عمیق وطن دوستی شاعـر نیز یکی از دلائل این است که او شاعـر عـصر است. این مزایا در شعر قـدیم کمتر دیده میشود ….»



بعد از این مقـدمه، گریز و شیرغـلتی شاعـرانه زده و به اصل مطلب و جست و جوی کلمۀ “افغان” در اشعار “خلیلی افغان” میروم ، و میگویم که استاد خلیلی سخت نکو دریافـته بود که فـردی از “ملت افغانستان” را قانون و منطق بحیث “افغان” مسجل گردانیده. کسانی که در زمینه طوری دگر می اندیشند، در پهلوی دهها مقالۀ مستدل و تحقـیقی موجود در همه جا، این نوشته را نیز بخوانند و از زبان اشعر شعرای عـصر ما که بدون شک و هـرآئینه مورد تأئید  ایشان نیز هـست، بشنوند.



آری؛ تأکید من در این نوشته ، تفحص کلمۀ فاخر و مفخم “افغان” در اشعار استاد خلیلی است ، که درینجا مثالهائی را از کلام گهربارش استشهاد کرده ، تقـدیم میکنم : 



در “سرود معـلم” (صفحۀ 207 کلیات ) فـرماید :



تعظیم این روز بزرگ انوار عـــرفان آوَرَد          وجد آورد شــور آورد نور آورد جان آورد


پیغام نو از عـصر نو در گوش افـغـان آورد          در تیره شام زندگـــــی شمع فـروزان آورد


ره را به ما روشن کنند این ره شناسان وطن


این راز داران وطـــن آمـــــــوزگاران وطن



در چکامه ای که بسال 1309 زیر عـنوان “آزادی وطن” در هـرات سروده شده  (صفحۀ 212) چنین میخوانیم :



درین خیال بُدم تا طلوع صبــــح دمید         سحـــر برآمد و رایت به کوهـسار کشید


نسیم صبح سعادت ز طرف کوه  وزید         به سان قاصد چـالاک پی خـجسته رسید


رسید و مؤنس من شد به حال تنهائی


سپس ز قـصۀ دوشــــــــم بداد آگاهی


پیام دورۀ آزادگی افـغــــــــــان گفـت         نوید مقــــــــدم عـید سرور ایشان گفـت


بداد مژده  و هـنـــگامۀ شهیدان گفـت         بمن ز حالت آن کوکب درخـشان گفـت


که این ستـــارۀ رخشنده بر کنار افـق


به رنگ شعلۀ آتش که کرده است تتق


ستاره نیست همـــــــانا برید آزادیست          برای تهنیت روز عــــــــید آزادیست


پی بشارت و بهــــــــر نوید آزادیست         به یادگار روان شهــــــــــید آزادیست


نشان بیرق در خـــون کشیده می باشد


ز پیشگاه  شهــــــــیدان رسیده میباشد


……..
 



بناز ای وطــــن ای مایۀ روان امروز       که گشت دورۀ اقـبـــــال ما جوان امروز


صبا ببر تو ز گلهــــای گلستان امروز        به مشــــــهد شهدای وطن فـشان امروز


به یاد تهنیت جشن ملی افـغــــــــــــــان


به روح پاک شهیدان سلام ما برســــان



در صفحۀ 213  تحت عـنوان “خطاب به اولاد وطن” میخوانیم :



نور چشم وطن ای بچۀ افـغـــــــان افـسوس        دل من داغ شد از دست تو ای جان افـسوس


چند گویم به تو فـــــــرزند مسلمان افـسوس        به تو ای عـنصر افـسردۀ بیجــــان افـسوس


کیست جز تو که کند گریه به ویرانی تو؟


آوخ افـســـــوس به این روز پریشانی تو



در سال 1310 “خطاب به متعلمین هـرات” این طور فـرماید ( صفحۀ 216 ) :



قـوت دلهای مسلمان توئی       عظــْـمت آیندۀ افـغـــان توئی


زنده کن ِ نام نیاکـان توئی        روشنی چشم عـزیزان توئی


ما که گذشتیم وطن آن ِ تست


کشور ما خطۀ فـرمان تست



…………



ای گل نو خار به دلها مشو         شاخ کج بی سر و یی پا مشـو


شیفـتۀ ظــــــاهـر دنیا مشو         منحـــــرف از مردم دانا مشو


رخنه به آسایش افـغــــان مزن


طعنه به آیین نیاکـــــــان مزن



در ماه اپریل 1984 خطاب به پوهـنتون مشهـور “الازهـر” مصر ، زیر عـنوان “ایهاالازهـر” و در هـنگام جوشش و طوفان “نبرد آزادی بخش ملی” ما که “جهاد ملت افغان”اش خوانند، فـرماید (صفحۀ 219) :



کارزار ما بود با بی خـــــــــــــــدایان زمان          دشمن آزادی و عـفـــــــریت خونخوار جهان


تا بود یک قـطره خون در پیکر افغان روان         تا بود در خاک ما نامی ازین آدمکشـــــــــان


ایهاالازهـر قـیام خــــــــون و میدانست و ما


دشمنی با دشمن خوانخـــــوار انسانست و ما



ضمن نعتیه ای که زیر نام “بث الشکوی” در بارگاه حضرت سرور کائنات  در مدینۀ منوره  سروده، و استاد شکوه  به دربار پیامبر میکند، فـرماید (صفحۀ 227) :



از ما به جهـــــــــــــــان ملت بیچاره تری نیست          مظلوم تر از ملت افـغــــــــــــان دگری نیست


صد شهر به خون تر شده ، کس را خبری نیست          سوگند به نامت که چــــــــو ما دربدری نیست


نی دار به جا مانده در آنجــــــــــــــا و نه دیـّـار



در صفحۀ 229 کلیات ، ضمن “خطاب به دختر افغان” که ظاهـراً  به روان مطهر خانم “عـنایت سراج” و در واقع به تمام دختران و زنان افغان اهـداء شده است، اینطور فـرماید :



ای شاخۀ گــــــل شکسته تا چند        ای سرو روان نرُستــــه تا چند


ای مرغ بهشت خستـــــه تا چند        در کنــــــج قـفـس نشسته تاچند


بشکن قـفـس و چمـــن بیارای


…..


بیرون و درون خـــانه از تست         بــــــــام و در  آشیانه از تست


سر تا ســـر این زمانه از تست         این عـــرصۀ بیکرانه از تست


در کنج خمـــول تن مفـرسای


از ساحل سند تا زرافـشــــــــان       یک عــــــایله یک سرای میدان



ای مادر دودمان افـغــــــــــــان        از اهـل ســــــــــرا مباش پنهان


در خانۀ خویش چهــره بکشای       



مخاطب اصلی “دختر افغان” در نشیدۀ استاد خلیلی،  زن فـداکار افغان خانم “زینب عـنایت سراج” است ، که بانی و  اولین رئیس “مؤسسۀ نسوان افغانستا”ن بوده  و خدمات شایانی را در تنویر طبقۀ محجوب  کشور اداء کرد. این خدمتگار صادق افغانستان در سن 47 سالگی ــ یعنی در عـنفـوان جوانی ــ در برلین چشم از جهان فـروبست و در قـبرستان ترکهای برلین تا ابدالآباد و تا دمیدن صبح قـیامت به خواب رفـت.(3) به خاطر خدمات فـراوان همین خانم بود ، که سینمائی را در” شهر نو”  کابل بنامش مسمی ساختند که به نام “سینمای زینب” یا “زینب ننداری” یاد میگردد.


چه عـیب  دارد  که نظر استاد را در مورد “ملت” و “وحدت ملی” حسن ختام این نوشته بگردانم؟ 



ملت و دولت



دولت از نیـــــــــروی ملت شد پدید         وای از آن دولت کـــــه ملت را ندید


هـیچ دولت را نیـــــــــــــابی پایدار           گر نباشد پایــــــــــــــه هایش استوار


چیست پایه وحــــــــدت آرای قـوم           تکیه بر امــروز و بر فــردای قــوم


قـوم اگر گفـتم مـــــرادم ملت است            ملت ار گویم اساسش وحــدت است


ملت ما اندرین سخــــــت آزمـــون           کرد ثابت وحــدت خـود را به خـون


ملت امـــــروز چون دیروز نیست           شیر سنگر مرغ دست آمـــوز نیست


این عـقــــــاب تیزچشـــم خشمگین           نیست دیگـــــــر دست بین آن و این


بی گمان در خون تپیده هـفـت سال           سوخــــــــته پروانه سانش پر و بال


این برهـنه پای طوفــــــــان آفـرین           این قـیامت ساز میـــــــــــدان آفـرین


فـن حرب از مرگ و خون آموخته          غـیرت از عـشق و جــــنون آموخته


جوهـر این ملت ایمان است و بس            رهـبرش خورشید قـــرآنست و بس


بی سواد و باســــــــوادانش به دام            تازه مشق و اوستادانش غـــــــــلام


دیده در نور خدا اســــــــــرار حق           در نگاهِ مصطفی انـــــــــــوار حق


بر دم تیغـش قـضا با رنگ خـــون          کرده نقـش انـــّا الیه ِ راجــــــــعون


غازی سنـگر گزین را عار نیست            گــر گــــــریبانش ستاره دار نیست


آنکه در میــــــدان رزم آورده تاب          از گریبـــــــــــــــــانش بتابد آفـتاب


گر نباشد بر ســــــر دوشش عـیان          شکل زرینی ز شمشـــــــیر و نشان


ماشه دور از نوک انگشتـــش مباد          سوی دشمن جــای رو ، پشتش مباد


ملت ما خـــــــــــورده جوش اتحاد         در میان کــــــــــــورۀ خون و جهاد


خون و آتش قـوم را یکــدست کرد          درزهای زشـــــــت را پیوست کرد


ملت ورزیدۀ بالغ نظــــــــــــــــــر          خود شناسد راه ِ خیــــر از راه ِ شـر


خود بخود داند که نیروی جهـــــاد        اتحــــاد است اتحــــاد است اتحــــاد



( مأخوذ از صفحۀ 524 کلیات )



معلوم است که حساب صدها هـزار مجاهـد و غازی و مبارز راستین راه وطن و راه آزادی، که قهرمانان واقعی ملت ماستند، از خط رهـبران و قـواندانان خودفـروخته و وابستۀ بیگانه به کلی جداست!!!! 



 


توضیحات :
1 ــ  مرحوم نایب سالار عـبدالرحیم خان ــ یکی از خدمتگاران  صادق افغانستان ــ از قـبیلۀ “صافی” بود و مامای


       مرحوم استاد خلیل الله خلیلی.


2 ــ  این بیت حین نوشتن مقاله و  با الهام از همان  بیت استاد، در ذهـنم  تجسم کرد و حیف دانستم که از ذکرش


       درینجا  اباء ورزم.


3 ــ  این قـبرستان در جادۀ “کولومبیا دَم” (128 Columbiadamm ) و در منطقۀ نـُوی کلن Neukölln برلین



       قـرار دارد. در محوطۀ باصفای این بقعۀ متبرکه مسجدی مصفا به سبک معماری مساجد بزرگ استانبول بناء


       گردیده که از اماکن تاریخی و دیدنی شهر برلین به حساب میرود،  و همه روزه مردم شهر و تورستان از آن


       بازدید میکنند. به یقـین که اذان پنج وقـته و برگزاری نماز پنجگانه و قـرائت آیات مبارکۀ کلام الله مجید، روح و


       روان مردگان ــ این به خواب ابدی رفـتگان ــ را نیز شاد میگرداند. در مورد این قـبرستان ضمن مقالۀ جداگانه


       تذکراتی خواهم داد و آن  از این خاطر ، که در آن در پهلوی مسلمانان سرشناس کشورهای  جهان، بسا افغانان


       ــ از جمله افغانان بس نامور ــ نیز مدفـون  میباشند. 



تذکر :


تمام اشعار از «”کلیات اشعار استاد خلیل الله خلیلی” چاپ عـبدالحی خراسانی ، چاپ 1378 “نشر بلخ” وابسته به “بنیاد نیشاپور” ، تهران » اخذ گردیده.