درین ماه های اخیر رادیو آزادی پروگرامی نشر میکند که در آن بعضی سربازان اردو و پولیس از نقاط مختلف افغانستان حرف های خود را به صدای خود ثبت مینمایند که در آن از نه رسیدن به موقع اعاشه، خرابی محلات بود و باش، کمبود سلاح و مهمات، عدم اجرای منظم رخصتی ها، انتقالات، سکتگی در اجرای معاشات و حتی پیشآمد غیر دوستانه بعضی افسران عالیمقام شکایت میکنند.
در گذشته ها نشر چنین برنامه های اجازه داده نمیشد و فکر میشد که مسایل مربوط به اردو و پولیس جز اسرار مملکت بوده و نباید فاش گردند!
طبیعی است که در آن سالها نیز مشکلاتی وجود داشت ولی این مشکلات از طریق رادیو بگوش وزیر دفاع یا وزیر داخله و یا سایر مقامات عالیه رسانیده نمیشد، بلکه طرقی دگری وجود داشت که ارباب امور از حال سربازان کشور مطلع میشدند.
میگویند که روزی اعلحضرت بابای ملت تصمیم گرفت تا از فرقه هشت اردوی ملی در قرغه بازدید نماید. طبیعی است که مقامات رهبری کننده وزارت دفاع ازین تصمیم مطلع بوده و لهذا تمام مساعی خود را به کار انداخته بودند تا هیچ خطایی سر نه زند و بازدید بخیر انجام شود!
راوی میگوید که وقتی اعلحضرت به فرقه هشتم تشریف فرما شدند، صحن قشله آب پاشی و جاروب شده، اتاق ها تمیز، افسران منظم و سربازان در چوکات کندک های مختلف (تیارسی)ایستاده بودند. از قول راوی که اعلحضرت با هیات رهبری وزارت دفاع و قوماندانیت فرقه هشتم مصافحه نموده و به صفوف منظم سربازان فرقه سر کشید. اعلحضرت بعد از معاینه صفوف بیاینه مختصر ایراد نموده و از سربازان خواست که اگر شکایتی داشته باشند وی آن را خواهد شنید.
راوی میگوید که نفس در سینه های صدها سربازی که خواهی نخواهی شکایاتی داشتند، گیر افتاده بود ولی کسی را یارای آن نبود تا لب از لب گشوده و از افسرانی شکایت کنند که به زندگی آنها بسیار توجه نمی نمودند و یا از آب و نان شان میزدند و امثالهم! در آن سالها سربازان ماهانه سی افغانی با یک کلچه صابون و یک بوتل زنګ بوت دریافت میکردند و سالی یکبار از طریق زمین به خانه های خود میرفتند
البته در آن سال ها زدن از حق سربازان کشور به حدی نبود که بطور مثال فقط یک جنرال وزارت دفاع به اختلاس بیش از چهل ملیون دالر متهم شود ولی وی در کابل چنان مغرور راه برود که فکر میکنی فاتح کشمیر است!
بهر صورت بعد از چند دقیقه یک سرباز دست بلند کرد و گفت که پدر تاجدار ما به نان درست سیر نیستم، البسه به موقع نمیرسد، افسران سربازان را لت و کوب میکنند، درس و تعلیم خوب نیست و…
راوی میگوید که این سرباز مخصوصاً شکایت کرد که گویا بدر تاجدار بودجه شبانه روزی اعاشه سربازان را بسیار کم مقرر داشته و لهذا اکثریت سربازان نیمه گرسنه می خوابند، در حالیکه شکم های بعضی افسران فرقه هر روز پندیده میرود!
راوی میگوید که پادشاه با شنیدن سخنان آن سرباز شاکی که در وقت سخن زدن می لرزیده، به کسی هدایت داد که یک کُنده یخ بیاورند!
چون مقامات در روز آمدن پادشاه به فرقه تمام امکانات را فراهم نموده بودند، فوراً یک کُنده یخ حاضر شد. پادشاه امر میکند که این کُنده یخ را از آنطرف صف فرقه بدست سرباز اول بسپارند تا نفر اول آن را به نفر دوم، نفر دوم به سوم، سوم به چهارم و دهم و صدم و پنجصدم تحویل داده و در آخر نزد پادشاه بیاورند.
روای میگوید وقتیکه کنده ده کیلوی یخ تا پادشاه رسید، سایز آن تا حد یک کلچه صابون کالا شویی خورد شده و مابقی آب شده بود!
راوی میگوید که پادشاه بعداً به آن سرباز گفت که مبلغی را که من برای اعاشه شبانه روزی شما مقرر کرده ام، به انداره آن کُنده یخ است ولی وقتیکه از دست اول به دست دوم و از دست سوم و دست چهارم تا مدیر تهیه و خریداری و سر آشپز و غیره و غیره میرسد، به اندازه این صابون خورد!
راوی میگوید که سرباز بیچاره وقتیکه جواب خود را بدست آورد، با سلام نظامی عقبگرد نموده، به جای اولی خود برگشت ولی فکرش متوجه عواقبی بود که احتمالاً بعد از رفتن شاه با آن گرفتار میشد!
بگمانم این حکایت با مسله کمک های امریکا و کشور های بزرگ به افغانستان نیز وفق دارد. امریکا و شرکا میگویند که تا حال چند صد بلیون دالر یا دقیق نمی دانم چقدر به افغانستان سرازیر نموده اند. این سرازیری بدون شک در تغییر و تحول دوازده سال گذشته نقش خود را دارد، ملیونرانی زاده شده اند، قصوری آباد شده، شکم های آنچنان پندیده که ممکن است بترقد، ارباب امور یکی دګر را دزد خطاب میفرمایند؛ ولی چیزی که به 30 ملیون مردم افغانستان رسیده، فقط همان کلچه صابون است و بس!
حال اکثریت مردم افغانستان دولت و کمک های امریکا را در خانه های خود احساس نمی کنند. درست است که هیچ دولتی در خانه هیچ شهروندی حضور فزیکی ندارد ولی کار های دولت باید احساس شود. امنیت، ثبات، برق، خدمات صحی، تعلیم و تربیه، استخدام جوانان و غیره از مواردی اند که بر حضور دولت و دوستان بین المللی آن در خانه های مردم گواهی میدهد.
این درست است که اوباما میگوید که امریکا و ناتو پول بسیار زیاد را در بخش های نظامی و ملکی در افغانستان بمصرف رسانیده، ولی چون این پول ها مانند آن کُنده یخ از دستی به دستی و از دستی به دستی انتقال شده، در پایان فقط همان یک کلچه صابون و یا از گاو غدود باقیمانده و بقیه در راه دراز واشنگتن – کابل گم و نیست شده و در کابل نیز برادران و پسران کاکایی وجود داشت که غیر مسوول و واجب الاحترام بوده و سیستمی که بر اساس مصلحت ها بنا شده بود، شکم های آفرید که با این چند صد بلیون دالر سیر نمیشد و چیزی که به مردم افغانستان رسید، به اندازه همان کلچه صابون بود که حکایت اش را در بالا خواندیم و باقیمانده همه خاک و دود شد!