بخش ګذشته از اينجا بخوانید
نگرشی بر رسم تاريخی جرگه ها در افغانستان
صفحات تاريخ نشان می دهد،که خطۀ باستانی ما از زمان آريايی ها تا کنون، همواره مهد جرگه ها بوده است . به استناد آثار دورۀ آريايی، نياکان ما برای حل وفصل مسايل روستايی، قبيله يی و ملی خويش، جرگه های داشتند، که به نام های« سبها» و « سميتی » ياد می شد( حبيبی، تاريخ مختصر افغانستان ۱۰) .
طبق بررسی ها و پژوهش های مؤرخان درين زمينه، « سبها» در واقع جرگه ای بود متشکل از مردم عادی جامعه،که در قريه ها و قصبات داير می شد؛ در حالی که « سميتی » بر جرگه ای اطلاق می گرديد،که مشران اقوام، متنفذين و ثروتمندان جامعه در آن عضويت داشتند. بدين نهج، می توان گفت،که « سبها » به اولسی/ ولسی جرگه يا شورای مردم ( آنچه ايرانيان به نام مجلس نمايندگان ياد می کنند) و« سميتی » با « څلــــوېښتي »، « مشرانو جرگه » يا « سنا» ی امروزی تشابه و همرنگی داشت .
در هندوستان امروزی تا حال کلمۀ آريايی « سبهـــا» در ترکيب های لوک سبها (Lok Sabha) يعنی اولسي جرگـــه ( شورا) و راجيا سبها(Rajya Sabha) يعنی جرگۀ (شورا) ايــــــالات زنده مانده است؛ و اين خود می رساند،که کشور تاريخی ما با مردم هند ريشه های مشترک تاريخی، فرهنگی و زبانی دارد.
جرگه و مَرَکه هميشه در زندگی خانوادگی، دهاتی، قبيله يی و ملی ما مقام بس سترگ و ارزشناک حقوقی – سياسی داشته است . ما افغان ها به خاطر رفع مشکلات و منازعات خانوادگی خويش پيش از هر اقدام ديگر، به تشکيل جرگه های افراد مُصلِح و خير انديش اعم از خويشاوندان، دوستان و آشنايان، توسل می جويیم . در قرا و قصبات ما نيز به منظور حل وفصل دشواری های موجود، جرگه های محلی يا روستايی به شمول مشران، موسفيدان، علمای دینی و غيره اشخاص صاحب نفوذ داير می گردد. کشمکش ها و اختلافات قبيله يی و قومی ما نيز همواره از مجاری جرگه ها و مرکه هايی حل و فصل می گردد،که افراد چيز فهم و کار آزموده، علمای دينی، مشران اقوام، موسفيدان و اشخاص صاحب رسوخ در آن شرکت می ورزند. بالاخره « لويه جرگه » چنان که از نامش پیداست، مرجع مهم و با صلاحيت گره گشايی مسايل بزرگ ملی – وطنی ما طی ادوار مختلف تاريخی بوده است .
در شرايط کنونی بعضاً مؤسسۀ حقوقی لويه جرگه ها را به دليل کهنگی وسوء استفاده های طبقات حاکم از فيصله ها و مصوبه های آن، مورد انتقاد قرار داده؛ و استفاده از ريفرندم يا نظر پرسی عامه را در برابر آن، پيشنهاد می کنند.
شکی نيست،که وسيلۀ مستقیم ابراز نظر مردم در بارۀ مسايل ملی و ميهنی شان در مقايسه با وسيلۀ غير مستقيم چنين نظر دهی، در پاره يی موارد بهتر دانسته شده؛ ولی شرايط بخصوص سياسی – امنيتی ميهن جنگ زدۀ مادر حال حاضر مراجعه به آرای عمومی مردم را تا اندازۀ زيادی دشوار و حتی ناممکن ساخته است . چه، ريفرندم يا نظر پرسی عامه، بدون تأمين صلح و امنيت سراسری درکشور امريست دشوار و مشکل؛ درحالی که دعوت و تشکيل لويه جرگه ها در هر گونه شرايط سياسی و امنيتی دور از امکان نبوده است . برای حل وفصل مسايل قريه، قبيله و مملکت می توان با آسانی جرگه ای را تدارک ديد؛ حال آن که مراجعه به آرای همه هموطنان صرفنظر از شرايط سياسی و امنيتی آن، مستلزم تدابير وسيع لوژستيکی و مخارج هنگفت مالی نيز می باشد. از جانب ديگر، سؤ استفاده ها و ِاعمال نفوذ ناروای طبقۀ حاکم صرف منحصر به لويه جرگه ها نبوده، بلکه سيستم مراجعه به آرای عمومی را نيز می تواند، تحت الشعاع قرار دهد.
بی نياز از اثبات است، که وجود انواع گوناگون تقلب ها، تخلف ها و تخطی ها در جريان برگذاری ريفرندم نيز استقلال ارادۀ رأی دهندگان را شديداً صدمه زده؛ و احتمال بدست آوردن نتيجۀ شفاف را دشوار و حتی غيرممکن می سازد. از آن جا که ريفرندم و لويه جرگه هر دو از سوء استفاده ها و اِعمال نفوذ غير مجاز هيأت حاکم جامعه مصون نبوده، پس چه راه ديگری جز کوشيدن در راه بهتری محتوای پروسۀ انتخاب شدن و انتخاب کردن در کشور می ماند؟ تنها بر مبنای معيار های شفافيت، آزاد بودن و خصوصيت منصفانۀ انتخابات است،که می توان در بارۀ واقعی بودن و تقلبی بودن آن، به قضاوت نشست . شکل انتخابات چه مستقيم، چه غير مستقيم از مسأيل اساسی و تعيین کننده، به شمار نمی آيد. مادۀ شصت و پنج ( ۶۵) قانون اساسی دولت دست نشاندۀ کابل، به رييس جمهور صلاحيت می دهد تا در موضوعات مهم ملی، سياسی، اجتماعی و يا اقتصادی، به آرای عمومی مردم افغانستان مراجعه نمايد. چنان که از متن اين ماده نيز با صراحت بر می آيد، در قانون اساسی کنونی سيستم ديموکراسی مستقيم ( ريفرندم ) صرف در حالات احتمالی يا استثنايی به حيث يک ابزار کمکی و تکميلی درجوار سيستم ديموکراسی غير مستقيم ( لويه جرگه) مورد استفاده قرار می گيرد.
برای آن که به نقش سترگ جرگه های ملی و فیصله های تاريخی آن درست پی ببريم، عاری از مفاد و دلچسپی نخواهد بود تا از برخی جرگه های قومی و ملی در تاريخ معاصر افغانستان، مختصراً ياد آوری به عمل آورده؛ و خاطرات لحظه های سرنوشت ساز مردم آزاده و سربلند خويش را يکبار ديگر، زنده بسازيم . اين بحث مؤجز را از روز های جنبش آزادایبخش ملی نياکان بی باک و بيگانه ستيز ما عليه استعمارگران صفوی در کندهار ( قندهار) آغاز می نمايیم .
مؤرخان مختلف دورۀ هوتکی درکندهار می نويسند، حاجی میرویس خان هوتک( ۱۱۱۹ – ۱۱۲۷ هـ ق) بعد از ادای فريضۀ بيت الله شريف و اخذ فتوای علمای عرب مبنی بر قتل گرگين، حکمران مستبد امپراتوری صفوی، وارد کندهار شده؛ و بلا فاصله در قريۀ موسوم به «کوکران » بر کنار رودخانۀ ارغنداب واقع در شش کيلومتری غرب کندهار ، جرگه ای از متشکل از بزرگان و متنفذان مردم را فراخواند. درين جرگه پيرامون اوضاع و احوال سياسی حاکم بر دربار اصفهان، به تفصیل بحث شد ( حبيبی، تاريخ مختصر افغانستان ۷۳) .
جرگۀ دوم در منطقۀ « مانجه » واقع در بيست کيلو متری شرق شهر کندهار داير گرديد،که مشاهير و متنفذين قبيله يی نظير سيدال خان ناصر، بابوجان بابی، بهادر خان، پير محمد مياجی هوتک، يوسف خان هوتک، عزيز خان نورزی، گل خان بابړ، نور بړېڅ، نصرو خان الکوزی، برادر ميرويس خان (يحيی خان هوتک)، فرزند يحيی خان ( محمد خان) و يونس خان کاکړ در آن شرکت نموده بودند. درين جرگۀ ارزشناک قومی وثيقۀ استقلال امضأ گرديد؛ و به قرآن عظيم سوگند شد( حبيبی، تاريخ مختصر افغانستان ۷۳) . بعد از تدوير اين جرگۀ پُر اهميت تاريخی، مردم فراه، سيستان و کندهار، اعم از تاجک وهزاره و پشتون و بلوچ، همه ميرويس خان را به حيث رهبر آزاديخواه خود شناختند( غبار ۳۱۹) .
جرگۀ سوم زمانی تدوير يافت،که نياکان فداکار وحماسه ساز ما به رهبری زعيم ملی و مردمی خويش، ميرويس خان هوتک، يوغ استعمار صفوی را در هم شکسته بود؛ ولی هنوز هم استقلال و حاکميت ملی افغان ها بنا به دسايس مشترک امپراطوری های استعماری صفوی و مغولی، با تهديد های تهلکه آميزی روبرو بود. ميرويس خان هوتک درين جرگۀ پر افتخار تاريخی، خطاب به نمايندگان راستين مردم ما، گفت : « اگر با من متفق باشيد و ياوری کنید، همواره پرچم حُريت را بلند خواهيم داشت و نخواهيم گذاشت که باز ربقۀ غلامی اجانب به گردن ما افتد. کسانیکه غلامی اجانب را می پذيرند، ما را با ايشان ربطی و مؤدتی نيست و در ديار ما سکونت نکنند. » ( حبيبی، تاريخ مختصر افغانستان ۷۴- ۷۵) . شرکت کنندگان جرگه بعد از شنيدن سخنرانی ميرویس خان، با تأکيد تعهد سپردند،که تا آخرين رمق حيات از سنگر پُر افتخار آزادی و حاکميت ملی خويش يک قدم به عقب بر نخواهند گشت ( حبيبی، تاريخ مختصر افغانستان ۷۵).
بعد از وفات ميرويس خان هوتک، زعامت سياسی کشور به برادرش، عبدالعزيز خان، سپرده شد. طبق روايت بسياری مؤرخان افغانی و خارجی، او مثل برادر مُدبر، دلير و آزاديخواه خود، ميرويس خان هوتک، از همت بلند و عزم راسخ افغانی برخوردار نبود. ازين رو، در جرگۀ ملی که بعد از بدست آوردن اقتدار سياسی داير کرده بود، مردم را به قبول اطاعت صفويان فراخواند. جرگۀ ملی زير بار اين يوغ نرفت . ولی عبدالعزيز سفيری را بدربار اصفهان فرستاد و به اين سه شرط، اطاعت دربار اصفهان را پذيرفت :
۱- معافی باج و خراجیکه در عصر گرگين گرفته میشد.
۲- نيامدن لشکر صفوی به قندهار.
۳- دوام شاهی در اخلاف و احفاد عبدالعزيز .
به حوالۀ بسياری مؤرخان افغان و بيگانه، چون مليون افغان از اين اوضاع ناشايست عبدالعزيز واقف گشتند، چهل هزار نفر از بزرگان شان با محمود، پسر بزرگ ميرويس، همدست شدند تا عبدالعزيز را بدار آخرت بفرستند( حبيبی، تاريخ مختصر افغانستان ۷۹) . البته، محمد هوتک، نويسندۀ « پټه خزانه » و منشی دربار شاه حسين هوتک در کتابش نظر ديگری اندر اين باب نگاشته،که خوانندگان کنجکاو وپژوهندۀ ما می توانند آنرا در صفحات ۷۹ – ۸۰ « تاريخ مختصر افغانستان » يا صفحۀ ( ۱۰۹) « پټه خزانه » مرور نمايند.
از جريان اين سه جرگۀ ملی به وضوح بر می آيد،که مردم سحلشور و حماسه آفرين ما همواره در صف مقدم استقلال خواهی و استعمار زدايی قرار داشته اند. چنان که با پشتيبانی شاه محمود هوتک، جوان دلاور و پر غرور افغان، در برابر کاکای جبون و سست عنصرش، عبدالعزيز، يکبار ديگر ثابت ساختند،که سر می دهند؛ ولی آزادی واستقلال نمی دهند. بر مبنای همين رشادت و جانبازی بود،که بالاخره اصفهان، مرکز امپراتوری صفوی، نيز به تصرف افغان ها درامد.
بعد از دورۀ پُر درخشش سی و اند سالۀ هوتکی ها، جرگه مهم و بزرگ ديگر در تاريخ معاصر ما، جرگۀ تاريخی « شېرسُرخ » واقع در هفت کيلو متری جنوب شهر احمد شاهی کندهار است،که در ماه شوال سال ( ۱۱۶۰هـ ق/ ۱۷۴۷م ) تدوير يافت . درين جرگۀ ارزشناک،که به منظور تعيين زعیم ملی افغانستان دعوت شده بود، رؤسا و متنفذين برخی قبايل نظير نورمحمد مير افغان رييس غلجايی ها، محبت خان رييس پوپلزی ها، موسی خان رييس سهاکزی ها، نصرالله خان رهبر قبيلۀ نورزايی ها، جمال خان رهبر قبيلۀ بارکزايی ها و احمد خان ابدالی رهبر قبيلۀ سدوزايی ها، شرکت نموده بودند.
جرگۀ ملی هشت جلسه پر شوری نمود؛ ولی رؤسای قبايل نتوانستند حکمرانی يکی را بر ديگری بپذيرند. اکثريت اعضای جرگه بنابه دلايلی مورد توجه قرار نگرفتند. در جلسۀ نهم اين جرگۀ بزرگ تاريخی، همه به توافق رسيدند تا احمد خان ابدالی، جوان بيست و پنج ساله را بر مبنای دليری، هوشياری، تجربه، تحمل، بردباری و شخصيت نيکش، به حيث رهبر ملی انتخاب نمايند. درين هنگام صابر شاه درويش – فرزند استاد لايخوارکابلی- صوفی نامور کشور،که به مثابۀ يک شخصيت شناخته شدۀ تصوفی و روحانی از احترام خاصی در ميان شرکت کنندگان جرگه برخوردار بودو در آن روزگار در مزار « شېرسُرخ » سکنی داشت، از زاويۀ سپنج خويش برامدوخوشه های گندم از کشتزار نزديک بريد و به دستار اين شاه جوان نو منتخب بطور سمبول شاهی اونصب کرد( حبيبی، تاريخ مختصر افغانستان ۸۷ ؛ غبار ۳۵۵) . مقالۀ عملی نويسندۀ چيره دست و مؤرخ دانشمند – شادروان استاد احمد علی کهزاد (۱۲۸۲ – ۱۳۶۲ هـ ش) را در خصوص موقعيت جغرافيايی و اهميت تاريخی جرگه « شېرسُرخ » درين لينک اينترنيت، مطالعه نماييد:
http://afgazad.com/Tarixi/121808-A.A._Kohzad_Shair_Surkh_wa_Pir_Sabz[1].pdf
جرگۀ « شېرسُرخ » کندهار را بايد از مظاهر ديگر درايت و پختگی سياسی افغان های آزاديخواه و سربلند به حساب آورد . چه، در همين جرگۀ ارزشمند تاريخی بود،که پدران و نياکان ما برای تأمين منافع و مصالح عليای کشور، همه اختلافات فکری، قبيله يی و سياسی را کنار گذاشته؛ وبه مثابۀ يک وجود و يک آواز در سنگر دفاع از تماميت ارضی، حاکميت ملی و استقلال سیاسی خويش قرار گرفتند.
ساير دولتمردان افغان نيز در ادوار مختلف تاريخی برای حل و فصل مسايل ملی شان به « لويه جرگه » ها رو آورده اند . در زمان بادشاهی اعليحضرت امان الله خان غازی (۱۲۹۸ش/ ۱۹۱۹ع – ۱۳۰۸ش/ ۱۹۲۹ع) نيز دو لويه جرگه تاريخی تشکيل يافت،که يکی در سال ۱۹۲۴م در پغمان و آن ديگری در سال ۱۹۲۸م در قصر ستوری داير گرديد.
درينجا بخشی از بيانات عبدالرحمان خان لودين کبريت – يکی از شرکت کنندگان فعال هر دو لويه جرگه را خدمت خوانندگان ارجمند نقل می کنيم،که به عنوان اعتراض در برابر اصلاحات عجولانه و بی سنجش امان الله خان ايراد کرده بود؛ و درس عبرتی است برای همه سياستمداران افغان، به خصوص آن های که به منظور بحث و مشوره در بارۀ لشکرگاه های دايمی امريکا در افغانستان به « لويه جرگۀ » مورد نظر دعوت می شوند. آن چه از گفتار هوشمندانۀ مبارز ملی و روشنفکر واقعی افغان، عبدالرحمان لودين کبريت، بايد آموخت اينست که نمايندگان واقعی مردم بايد هيچ گاه از حقيقت گويی در مجامع ملی، بيم و هراس نه کرده؛ و به آن چه خلاف منافع عليای ملی تلقی می شود، هرگز تن در نه دهند.
مؤرخ شهير و مبارز نستوه افغان – شادروان مير غلام محمد غبار ( ۱۲۷۶- ۱۳۵۶ هـ ش) در اثر ارزشمندش موسوم به « افغانستان در مسير تاريخ » و لوی استاد – شادروان علامه عبدالحی حبيبی ( ۱۲۸۹ش/ ۱۹۱۰م – ۱۳۶۳ ش/ ۱۹۸۴م ) در« جنبش مشروطيت در افغانستان » آورده اند، هنگامی که شاه امان الله خان در لويه جرگۀ مؤرخ پانزده ميزان سال ۱۳۰۷ هـ ش/ ۱۹۲۸م منعقدۀ قصر ستوری ضمن اعلان ریفورم هایش خود را بادشاه انقلابی خواند،کبريت گفت : « اعليحضرت خود را شاه انقلابی معرفی نمودند، پس توقع می رود که انقلاب در دستگاه دولت را بپذيرد. ده سال است،که اعليحضرت وظيفۀ صدارت عظمی را شخصاً به عهده گرفته اند، در حالی که انقلاب متقاضی آنست، که شخص مسئول ديگری به حيث صدراعظم تعيین گردد تا مردم او را مسئول اعمالش قرار داده بتوانند.» (غبار ۸۱۳ ؛ حبيبی، جنبش مشروطيت در افغانستان ۱۹۰- ۱۹۱ ) .
در همين لويه جرگه از نمايندگان مردم دربارۀ رفع نقاب زنان نيز سؤال به عمل آمد. ملکه ثريا نيز با روی باز در آن شرکت کرده بود . همه شرکت کنندگان جرگه تأييد کردند الا دو تن : عبدالرحمان خان لودين – ريیس گمرگ کابل و عبدالهادي خان داوی – وزير تجارت . اين دو نماينده میگفته اند،که ما از اولين کسانی هستيم،که طرفدار رفع نقاب زنانيم؛ ولی نه درين موقع،که دست انگليس در افغانستان دراز است و از همين حرکت هم يک فتنه می سازد( حبيبی، جنبش مشروطيت در افغانستان ۱۹۱ ؛ غبار ۸۱۳) . استاد حبيبی به عنوان شاهد عينی این حوادث فتنه انگيز درکشور، بر بيانات داهيانۀ عبدالرحمان لودين اين جملۀ کوتاه را نيز علاوه نموده است : « وچنين هم شد. » ( حبيبی، جنبش مشروطيت در افغانستان ۱۹۱)
اين را گويند افغانان رُک گو، راستين، دلاور و آزاد انديش،که در راه دفاع از منافع و مصالح ميهن عزيز شان نه تنها از کرسی و مقام دولتی، بلکه از سر و ناموس خويش هم باکی نداشتند. عبدالرحمان لودين در زمان حُکمروايی نادرشاه عملاً ثابت ساخت،که در راه خدمت به وطن و مردمش از هيچ نوع قربانی و جانثاری دريغ نمی ورزد. درود بر روح پاک و ارادۀ بلندش!
بزرگمرد حماسه و انديشۀ افغان – خوشال خان خټک ( ۱۰۲۲ – ۱۱۰۰ هـ ق) در يکی از آثار معروف و بيش بها اش موسوم به « دستارنامه » چه زيبا می فرمايد:
چي دستار تړي هزار دي
د دستار سړي په شمار دي
بلی! دستار بستن کار هر کس و ناکس نيست . اين کار مردان با اراده، آزادیخواه، دلاور، دانشمند، مدبر، مخلص و دلسوزی را زيبد،که به انواع و اقسام فضايل و خصايل و کمالات پسنديده، مفتخر گردیده باشند. عبدالرحمان خان لودين در حالی که نه ريش داشت و نه دستار، مردانه وار از سر گذشت، ولی از آزاد انديشی و حقیقت گويی نگذشت . برعکس عبدالرحمان لودين، هستند کسانی مانند ربانی، خليلی، سياف، مجددی، گيلانی، محقق و دهها مزدور ديگر،که دستار بر سر نهاده، اما در عمل از هيچ وطنفروشی و جنايت و چپاولگری، روگردان نيستند.
به هر حال، سنت تدوير لويه جرگه ها در وجود نظام های مختلف سياسی تا حال در کشور ما، جاری وساری است . برخی حکمروايان برای خير و صلاح و شماری ديگری به منظور خاک پاشیدن به چشم مردم، از آن استفاده سوء نموده اند و می نمايند. روی اين استدلال، بی جا نخواهد بود تا کافه لويه جرگه های این کشور را با در نظر داشت مضمون و ماهيت آن، بر دو گروه بزرگ تقسيم نمايیم :
۱- جرگه های،که با عضويت نمايندگان واقعی مردم داير شده؛ و شرکت کنندگان آن مسووليت سنگین اعتماد مردم و حراست از منافع ملی را با ايمان داری کامل اداء نموده اند. چنین لويه جرگه ها را بدون هر گونه شک و شبهه بايد بنام جرگه های ملی اين کشور ياد کرد؛ و فيصله های آن را همواره به منزلۀ وثيقه يا پيمان ملی محترم شمرد؛ مانند جرگه های ملی « کوکران »، « مانجه »، « نارنج » و « شېرسرخ » که نمایندگان شرکت کننده در آن با توجه به سيستم فيودلی و قبيله يی مسلط در آن زمان، از قبايل و محلات تحت نفوذ خويش نمايندگی نموده؛ و مردم محلات گوناگون نيز به نوبۀ خويش از هيچ نوع کمک و همکاری درتطبيق فيصله ها ومصوبات آن دريغ نمی کرده اند.
۲- جرگه های،که به منظور« مشروعيت » دادن نامنهاد به برنامه های سياسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی حکومات مختلف داير شده، میشود وخواهد شد. اعضای چنین جرگه های دولتی هميشه در عوض منافع ومصالح مردم عادی کشور از سياست های رژيم حاکم دفاع به عمل آورده و در آینده نيز خواهد آورد. به همین ملحوظست،که مردم عادی جامعه فيصله ها و قطع نامه های آن را به مثابۀ ارادۀ ملی، پيمان ملی يا وثيقۀ ملی، احترام نمی گزارند. اين گونه گرد همايی های تبليغاتی و ميان تهی جز ضياع وقت و مصارف بی جا، نه در گذشته ها به کدام نتيجه دست يافته، نه اکنون و نه آينده دست خواهد يافت . بنابرين، چه بهتر تا آن را به عوض نام فرخنده و افتخار آميز « لويه جرگه »، به نام « لويه دوکَه » يا « لويه غولوَنه » مسمی نماييم، که از هر حيث بامحتوا و هدف آن مطابقت دارد .
با توجه به پيش زمينۀ تاريخی، حقوقی و سیاسی جرگه ها اکنون می رسيم، به طرح اين سؤال ارزشمند،که لويه جرگۀ دعوت شدهء حکومت مزدور و فاسد کرزی، تحت سايۀ شوم توپ و تانک امریکايی، از چه ماهيت و مضمونی برخوردار خواهد بود؟!
بياييد جواب اين پرسش را در لابلای اسناد قانونی نافذ و واقعيت های موجود در کشور، جستجو نمايیم . طبق مادۀ يک صدو ده ( ۱۱۰) قانون اساسی تحميل شدۀ امريکايی ها، لويه جرگه از اعضای شورای ملی و رؤسای شورا های ولايات و ولسوالی ها تشکيل می یابد. البته وزيران ، رؤسا و اعضای ستره محکمه و لويه څارنوالی نيز می توانند در جلسات لویه جرگه، بدون داشتن حق رأی شرکت ورزند.
هرگاه عضويت عدۀ معدودی از افراد صالح و نيکنام کشور درين مجمع را ناديده بگيريم، هر در دو اتاق پارلمان، از جنايتکاران جنگی، زورمندان، چپاولگران، جاسوسان، فساد پيشگان و در يک سخن بدنامترين و سياه ترين چهره های جامعۀ ما تشکل يافته است . البته، آدم کشان و وطنفروشان و غارتگران منصوب در مقامات بلند دولتی و غير دولتی نيز جای خود را دارد.
درين اواخر شصت و دو ( ۶۲) تن از تعداد مجموعی کانديدان معترض انتخابات سال گذشته بعداز تدقيق و بررسی محکمۀ اختصاصی رسيدگی به شکايات انتخاباتی، به عنوان کانديدان کامياب، به رسميت شناخته شده؛ و اين خود بدان معنی است،که به همین تعداد وکلای بر حال ولسی جرگه، به حيث وکيلان متقلب و متخلف، به منظور تعقيب عدلی، به لويه څارنوالی معرفی شده اند. اين در حالی صورت می گيرد،که وکلای متهم به تقلب، تخلف و تخطی در ولسی جرگه نه تنها وجود محکمۀ اختصاصی انتخاباتی را اصلاً به رسميت نه شناخته، بلکی در يک مانور دراماتيک به همدستی ساير همفکران و همکاران شان در ولسی جرگه، رييس ستره محکمه و لوی څارنوال را نيز سلب اعتماد اعلام نمودند.
بدين ترتيب، چنان که ملاحظه می نمايیم، ولسی جرگه، حکومت، قضاء و لويه څارنوالی همه درگير بحران عميق و گستردۀ سياسی- حقوقی بوده،که اثرات ناگوار آن هر لحظه صلح و امنيت، تماميت ارضی، حاکميت ملی و استقلال سياسی در کشور را تهديد می کند.
طبق احکام مادۀ يک صدو ده ( ۱۱۰) قانون اساسی، گروه دوم شرکت کنندگان لويه جرگه، مرکب از رؤسای شورا های ولايتی کشور می باشند،که اکثريت اعظم آن اعضای گروه های سابق جنگی يا زورمندان و غاصبان کنونی بوده؛ و همواره به حيث پيش خدمتان نيرو های ايتلافی عمل نموده اند. بالاخره گروه سومی مطابق به احکام مادۀ يک صدو ده ( ۱۱۰) قانون اساسی، رؤسای جرگه ها يا شورا های اولسوالی ها اند، که از تأسيس آن بنابه وضع نابسامان امنيتی درکشور، تاکنون خبری نيست .
اينست ترکيب « لويه جرگه » که در قانون اساسی رژيم دست نشاندۀ اشغالگران،پيشبينی گرديده؛ و قرارست در آيندۀ نزديک در بارۀ مسألۀ خطير حضور دايمی عساکر امريکايی درکشور ما تصميم بگيرند . البته، حکومت مزدورکابل برای مهر گذاشتن برمسألۀ چونی های امريکايی در لويه جرگه، از برخی چهره های کليشه يی کشور نيز دعوت به عمل خواهند آورد.
خوانندگان حقجو و درست انديش ما خود قضاوت خواهند کرد،که در همچو شرايط و اوضاع آيا اعضای چنين « شورای ملی » و « شورا های ولايات » می توانند از مردم آزاده، سربلند و پُر غرور ما در مجمعی موسوم به « لويه جرگه »، نمايندگی کنند؟! آيا حضور مداحان و بلی گويان کليشه يی در« مشروعيت » لویه جرگۀ فرمايشی و نمايشی رژيم مزدور، کمکی انجام خواهند داد؟!
وقتی ترکيب لويه جرگه بدين منوال باشد، آيامردم وطندوست و از بند رستۀ افغان از فيصله ها و مصوبات آن پيروی به عمل خواهند آورد؟! مگر ده سال جنگ و خون ريزی وتباهی و ناامنی همه و همه نمايانگر اين واقعيت نبوده است،که مردم ما به فيصله های مهاجمان امريکايی و دست نشاندگان وطنفروش شان هرگز تن در نمی دهند؟!
در ده سال گذشته شاهد برگزاری اجتماعات زيادی نظير« لويه جرگۀ اضطراری »، « لويه جرگۀ قانون اساسی » ، « جرگه مشورتی » و جرگه های ديگری به اين و آن عنوان بوديم؛ اما هيچ کدام از اين گردهمايی های قلابی و مُزوِرانه نتوانسته است، در حل و فصل مسايل ملی ما چون تأمين صلح و امنيت سراسری، حاکمیت قانون، ريشه کن ساختن فقر، بيکاری، بی عدالتی و فساد همه جانبه، کاری از پيش ببرد. اما جلسۀ « مشروع سازی » لشکرگاه های امريکايی در افغانستان بر خلاف ساير اجتماعات تبليغاتی و قلابی، نه تنها کوچکترين گام در حل مسايل ملی ما نخواهد بر داشت، بلکه به فتنه های خطرناک ديگری نيز زمينه سازی خواهد کرد،که دير يا زود شاهد وقوع آن خواهيم بود.
ادامه دارد