کور / سياسي / لشکرگاه های امريکايی و نقشه های استعماری – بخش چهارم

لشکرگاه های امريکايی و نقشه های استعماری – بخش چهارم

برای بخش گذشته اينجا را کلیک کنید


لشکرگاه های امريکايی و نگرانی تکرار جنگ های تنظيمی درافغانستان
عده ای از حاميان و طرفداران لشکرگاه های امريکايی در افغانستان ادعا دارند،که در صورت عدم حضور عساکر امريکايی درکشور، مانند جنگ های تنظيمی سال  ۱۳۷۱ ش/ ۱۹۹۲م در کابل، سيلاب های خون جاری خواهد شد؛ نواميس هموطنان ما مورد تجاوز گروه های جنگی قرار خواهد گرفت؛ و اين کشور نيمه ويرانه يکبار ديگر بر مبنای قوم، زبان، مذهب و ساير گرايش های فرقه يی در بازی های جنون آميز گروه های مختلف جنگی، با خاک يکسان خواهد شد.


من به حيث يک افغان داغديده،که در جنگ های وحشتناک و تباهکن کابل برادرم را از دست دا ده ام، و خانۀ پدری ام در اثر اصابت راکت های گروه های درگير منهدم گرديده، از حوادث خونين و تکان دهندۀ  شهرکابل حين حاکميت گروه های مزدور و بی مسووليت جنگی، آگاهی کامل دارم؛ و استدعا می کنم که خداوند يکتا و بی همتا هيچ ملت دنيا را با چنين روز های سياه و دهشتناک، مواجه نسازد . فکر نمی کنم، هيچ افغان آگاه و با احساس، خطر تکرار جنگ های تنظيمی کابل را دست کم  بگيرد.  از همين سبب، همۀ ما مشترکاً مسووليت داريم تا با گفتار، نوشتار وکردار سازندۀ خويش از تکرار چنين تراژيدی ملی درکشور ، جلوگيری به عمل آريم .


اما چَونی های دايمی عساکر امريکايی درافغانستان آزاد و سربلند، به هيچ وجه راه معقول و منطقی جلوگيری از وقوع چنين حوادث المناک ملی، به حساب نمی آيد . زیرا امريکايی ها و ساير نیرو های ايتلافی با توجه به تجارب خونين جنگ های وحشتناک تنظيمی کابل، مسووليت حقوقی و انسانی داشتند تا عاملان و مسببان چنين جنايات جهنمی و شيطانی را طی ده سال حاکميت خويش بر اين کشور، به محکمۀ بين المللی جنايی می کشانيدند؛ دست های شان را از سهمگيری در قدرت سياسی کوتاه می ساختند؛ از پول های سياه و معامله های جنايتکارانۀ شان بازخواست قانونی به عمل می آوردند؛ و به بدين وسيله به بر طرف ساختن نگرانی های می پرداختند،که امروز  برای توجيه تداوم اردوگاه های خويش درافغانستان، از آن بهره برداری سوء وناروا می کنند.


بلی! در صورت موجوديت و حمايت چنين گروه های جنايتکار و بی مسووليت جنگی، هيچ وقت نمی توان از وقوع مجدد جنگ های خونين سال ۱۳۷۱ کابل، انکار به عمل آورد. زيرا بازی با باروت و آتش نتيجۀ ديگری جز انفجار و تباهی، به دنبال نه خواهد داشت . اما پيش از بحث پيرامون راه دُرست و منطقی پيشگيری از چنين فاجعۀ ملی بايد از حاميان و هواخوان محترم لشکرگاه های امريکايی اين سؤال را پرسيد،که  در همچو شرايط و احوال، مسووليت تکرار جنگ های وحشتناک کابل، بدوش چه کسانی خواهد بود؟


اگر طراحان سیاست های نظامی امريکا واقعاً دلچسپی به نجات افغان ها از چنگال گروه های جنگی وجنايتکار می داشتند، در آن صورت بايد از نخستين روز سقوط حکومت داکتر نجيب الله در کابل، از مداخلات  بی شرمانۀ نظاميان پاکستانی، مرتجعين عرب، آخوند های ايرانی ، روس های شکست خورده و ساير دولت ها و سازمان های مغرض، جلوگيری به عمل آورده؛ و با افغان های جنگ زده در تشکيل يک حکومت فراگير ملی، کمک و همکاری می نمودند. با کمال تأسف که استعمارگران امريکايی بعد از بر آورده شدن مقاصد استعماری شان در آن مقطع خاص زمانی، افغانستان را با دستان خود در دهن گرگان داخلی و فتنه گران همسايه انداخت . بگذاريم داستان امريکاييان « بشردوست » و« آزاديخواه » در سال های  جنگ های تنظيمی و مداخلات وقيحانۀ کشور های همسايه،که به قيمت خون حدود شصت و پنج هزار( ۶۵) هزار افغان بی گناه، مهاجرت اجباری صد ها هزار هموطنان بيچارۀ ما، انهدام شهر کابل، غارت  آثار و ميراث های فرهنگی، بستن دروازه های علم و فرهنگ و بسا حوادث دلخراش ديگر تمام شد. بياييد شرايط و اوضاع بعداز تهاجم امريکايی را مطمح نظر قرار دهيم،که بار مسووليت همه تراژيدی ها و نابسامانی ها در افغانستان، مستقيماً بردوش سياستمداران  ونظاميان امريکايی و ايتلافی قرار دارد . زيرا، از ده سال بدينسو زمام همه شؤون کشورما در دست نظاميان ايتلافی يا مزدوران گوش به فرمان آنان، قرار داشته است .


چرا این بارکاری به نفع مردم ستمديدۀ ما نکردند؟! چه شد آن لاف و گزاف عدالت انتقالی و امنيت و قانونيت، چه شد آن شعار های پُر طمطراق دموکراسی و حقوق بشر، کجا رفت آن « باغ های سرخ و سبز» برای مردم  بينوا وستم ديدۀ افغانستان؟!


امريکايی ها و متحدين ايتلافی شان با تمام جزييات می دانند، که مشکل اساسی افغانستان درکجا قرار دارد، ولی باجود آن هم بنابه اهداف دراز مدت سياسی، اقتصادی و ستراتيژيکی خويش درافغانستان و منطقه، قدم معقول برای حل آن، بر نمی دارند.  همۀ ما می دانيم، که گروه های جنايتکار و خرابکار ذيدخل در جنگ های تنظيمی کابل از متحدين و شرکای وفادار همين نيروهای متجاوز ايتلافی وکشورهای مداخله گر همسايه اند . روی اين ملحوظ در ده سال گذشته نه عليه متحدين هميشگی خويش در منطقه ( نظامیگران پاکستان) دست به اقدام مفيد و مؤثری زدند ؛ و نه هم در کشور ما تا کنون به کاری توسل جسته اند، که از اثر آن به منافع گروه های پيشين جنگی، صدمۀ کوچکی وارد گردد .  دليل اين سياست خاينانه اکنون بر همگان روشن است . استعمارگران امريکايی و شرکای غربی شان فردا در چين، هند، آسیای مرکزی، روسيه و سايرکشور های دارای اهميت سياسی، اقتصادی وستراتيژيک، برای خِت کردن آب، به خدمات و قربانی های آنان ضرورت دارند. در حالی که روشنفکران واقعی، شخصيت های ملی و مردم آزادیخواه ما به کمک و همکاری در تعميل طرح های ضد انسانی استعمارگران  دل خوش نشان نمی دهند، سی . آی . ای . و ساير سازمان های استخباراتی دول غربی، چگونه می توانند گروه های مزدور جنگی را به مثابۀ سرمايۀ ارزشمند ستراتيژيک خود، از دست دهند؟


يکبار ديگر بايد تکرار کرد، هرگاه نيروهای اشغالگر امريکايی و ايتلافی  به راستی شعله های جنگ و تباهی را خاموش می ساختند؛ برای هموطنان تنگدست و بيچارۀ ما زمينه های کار و فعاليت سالم فراهم می ساختند؛ و کشور ما را در راه رسيدن به تشکيل يک حکومت ملی ومردمی، نه  حکومت مزدور و فاسد کنونی، همکاری می نمودند، امروز هرگز تشويش و نگرانی تکرار جنگ های تنظيمی و ساير رویداد های غم انگيز باقی نمی ماند. در آن صورت هموطنان احسان شناس و قدر دان ما با توجه به حوادث خونين تاريخ سی دو سالۀ کشور، به ويژه جنگ های دهشتناک تنظيمی، همواره از نقش نجاتبخش آنان به نيکی يادکرده؛ و نسبت به بازگشت آنان، اظهار تأثر وتأسف می نمودند. حال  آنکه امروز همه ملت جنگ زده و رنجديدۀ ما با بی صبری تمام، خروج  این پيام آوران جنگ وخون ريزی، وحشت و تباهی را روز شماری می نمايند.


چرا؟
به خاطری که از يکسو خطرناکترين جنايتکاران، وطنفروشان، چپاولگران و فساد پيشه گان رابر مقدرات کشور ما حاکم ساخته اند؛ اسلحه، پول، چاکر و نوکر  و همه امکانات اربابی و زورگويی در اختيار شان گذاشته اند؛ و از سو ديگر برای تحقق خواست ها و آرمانهای اساسی مردم يعنی تأمين امنيت، کار، قانونيت، عدالت و رفاه اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آنان، توجۀ چندانی مبذول نکردند.


 بر همگان روشن است، که مردم مظلوم و بی گناه ما هر روز در گوشه و کنار مختلف کشور، با پيش آمد های المناک و فاجعه انگيزی مواجه اند،که شدت وحدت آن، به هيچ وجه از حوادث دهشتناک جنگ های گروهی درکابل،کمتر نيست . فاجعه های خونين کُنړ ها، شينوار، عزيز آباد، چپرهار، کندوز، خوست، پکتيکا، روزگان، هيلمند، کندهار، زابل، غزنی، لغمان و دهها مناطق ديگر ميهن جنگ زدۀ ما درکدام بُعد نسبت به حوادث گذشته، کوچکتر و بی ارزشتر است؟


آيا حاميان و هواخواهان مراکز نظامی امريکا درکشور ما از وضع فلاکتبار هزاران اهالی بی کس وکوی اولسوالی های ارغنداب، ژړۍ و پنجوايی ولايت کندهار خبر اند،که همين تفنگداران فرعون منش امريکايی وايتلافی در عمليات خزان سال ۲۰۱۰م  بر مرد و زن وکودک و سالخورده وخانه و مسجد و دوکان و باغ وکشمش خانه و ساير هست و بود شان چه حال آوردند؟ 


فرعونان امريکايی و ايتلافی در جريان اين عمليات خانمان بر انداز، که به نام«  آرزو» –  « آرزوی »کشتار و تباهی چينگيزآسای مردم بی گناه-  مسمی ساخته بودند، تنها بر قريۀ موسوم به « ترکو کلاچه » بيست وپنج (۲۵) تن مواد انفجاری ريختند؛ و بدين وسيله تمام  قريه را همراه با بيست و هفت (۲۷) خانۀ  موجود در آن  مانند کف دست هموار ساخت . شرح تصويری اين جنايت بزرگ جنگی و جزييات ديگر آن را درين  ويب سايت های افغانی و خارجی، ملاحظه نماييد.
http://www.wsws.org/articles/2011/apr2011/afgh-a19.shtml
http://www.benawa.com/details.php?id=41909
http://www.surgar.net/-news-pg-Hot-News-1651.html
http://www.globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=24444


« ترکو کلاچه » يگانه قريه ای نيست،که  با همه هست و بود خود از روی زمين نابودگرديد، بلکه درين عمليات وحشيانه قراء و قصبات زيادی به زور بم ها و باروت، به دشت هموار يا ويرانه های وحشتناک مبدل گشت . حتا(حتی) کميسيون مؤظف ادارۀ مزدور حامد کرزی جهت تحقيق تلفات و ضايعات  وارده درين عمليات ظالمانه نيز خسارات  رسيده به دارايی های مردم را مبلغ  صد( ۱۰۰) ميليون دالر تخمين نموده است . تفصيل اين حقيقت دردناک رادرين گزارش آژانس خبری رويتر، مطالعه نماييد:
www.reuters.com/article/idUSTRE70A3B620110111


   البته، مسألۀ خسارات مادی درين عمليات سبک کاوبايی لشکريان امريکايی، صرف يک پهلوی قضيه است .  چه، ارزش تلفات انسانی، وحشت، توهين، بی حرمتی و بی احترامی به اهالی بی گناه و مظلوم اين مناطق در جريان اين عمليات، به  صد ها ميليون دالر نيز قابل محاسبه نمی باشد.


اينست برنامۀ که نيرو های امريکايی و ايتلافی تحت عنوان حقوق بشر، دموکراسی، امنيت و ترقی در کشور ويرانه و جنگ زدۀ ما به پيش می برند. ولی سرسپردگان کاوبايان امريکايی و ايتلافی يا از آن اطلاعی ندارند و يا خودرا يکسره به کوچۀ حسن، چپ زده اند.


بدون شک، عمليات ارغنداب، ژړی و پنجوايی اولين و آخرين عمليات قوای امريکايی و ايتلافی درکشور آشوب زدۀ ما نبوده و نخواهد بود . چنين عمليات خودسرانه و ظالمانه هر روز درگوشه و کنار مختلف افغانستان اشغال شده، ادامه دارد. در همچو شرايط و حالات بايد پرسيد، آيا ميان کشتار ها و ويرانی های لشکر های فرعونی وگروه های ايله جاری درگير در جنگ های ۱۳۷۱ کابل تفاوتی وجود دارد يا خير؟!  با مراجعه با سوابق گذشته و چشم ديد کنونی، آيا هر دوگروه آدمکشان و تباهکاران درکشتن و تباهی مردم بی پناه ما بر يکديگر  پيشی و تردستی ندارند؟  قضاوت را به شما خوانندگان حقجو و با ضمير می سپارم .


روی اين استدلال، مراکز  لشکريان امريکايی در افغانستان، هرگز افغانان رنجديده  و ستم کشيده را از چنگال های درندگان جنگی رهايی نمی بخشند. چنانکه هموطن عزيز و نويسندۀ دانشمند –  ښاغلی موسوی در مصاحبۀ  صوتی اش با ويب سايت « افغانستان آزاد –  آزاد افغانستان » پيرامون  لشکر گاه های امريکايی در افغانستان اشاره نمودند، به منظور رهايی از خطر چند بقه هيچگاه نبايدبه دهن تمساح پناه بُرد . مگر همۀ  ما شاهد نبوديم،که  بقه های خورد وکوچک چگونه در اثر قيام چند طالب خلع سلاح  به خواجه بهاء الدين وکولاب و مشهد و پشاور و دبی و ترکيه و ممالک اروپايی و کانادا وامريکا و استراليا فرار کردند؟! مردم دلير و حماسه ساز ما از شيران و پهلوانان پنبه يی هيچ ترس و بيمی به خود راه نمی دهند؛ و نه باک سگان و شغالانی دارند، که از دور به عف عف می پردازند .


برای نجات از خطرات گوناگون بقه ها و تمساح ها و سگان و شغالان بايد مردم خويش را آگاه و بيدار ساخت؛ فاصله های ايجاد شده بر مبنای قوم، مذهب، زبان، سمت و غيره را به کُلی از ميان برد؛ و با يک وجود و يک آواز در سنگر مبارزه عليه دشمنان اين ملت واحد و اين زادگاه مشترک، قرار گرفت . در درستی اين حقيقت روشن جای هيچ نوع شک و ترديد وجود ندارد، تا زمانی که درندگان وحشی اعم از داخلی و خارجی، کوچک و بزرگ از وطن مصيب زدۀ ما گم نگردند، توقع تأمين صلح، امنيت، استقلال ، آزادی، قانونیت، عدالت، ترقی و تعالی خط کشيدن بر آب است وبس .


امروز و فردای لشکرگاه های امريکايی
شماری از حاميان و مدافغان لشکرگاه های امريکايی در افغانستان ادعا دارند،که تشکيل چَونی های دايمی امريکايی در واقع مسألۀ امروز و فردا نبوده، بلکه برنامه ايست،که به سالهای بعد از ۲۰۱۴م ارتباط می گيرد . اين آقايان  « مطمين » اند،که تا آن زمان مشکلات امنيتی درکشور نيز بر طرف گرديده؛ و عساکر مستقر درچنين اردوگاه های امريکايی نه به تلاشی خانه ها وعمليات خودسرانه، بلکه تنها و تنها به دفاع از سرحدات سياسی، حاکمیت ملی و استقلال سياسی افغانستان، منهمک خواهند بود.


من شخصاًبه تعقل و منطق اين هموطنان امريکا مآب خود، پی نمیبرم . اگر کسی استدلال می نمايد،که تأسيسات نظامی امريکايی مسووليت دفاع افغانستان در برابر تجاوزات بيرونی را بدوش خواهد داشت، در آن صورت من در پاسخ خواهم پرسيد،که چنين مداخلات و تجاوزات بيرونی از ساليان متمادی عملاً جريان داشته؛ وهيچکس از وجود و ابعاد گوناگون آن نمی تواند چشم پوشی کند.  هموطنان ما شاهد اند،که از بدوء تهاجم امريکايی برکشور ما تا کنون شعله های جنگ ونا امنی درمناطق مختلف کشور روز تا روز زبانه می کشد؛ هر طرف خون عزيزان بی گناه ما چون سيلاب ها جاری است؛ و غبار دشمنی ها و نفرت ها بر قلب و روان ما سايه افگنده است . اين وضع خونين و نکبتبار با گذشت هر روز، رو به وخامت می گرايد. اينکه نيرو های امريکايی و ايتلافی طی ده سال گذشته عمداً يا غيرعمداً قادر به حل وفصل آن نشده اند، سخن جداگانه است .


آيا ممکنست در شرايط کنونی ميان امنيت داخلی و خارجی کشور مان، خط فاصل کشيد؟ به عبارۀ ديگر  آيا امنیت داخلی و خارجی کشور ما مانند دو رُخ يک سکه به هم مرتبط و جداپذير نيست؟


آيا اين طرز فکر مبنای علمی و منطقی خواهد داشت، که گفته شود: امريکايی ها در شرايط موجود مسؤولتی در قبال قطع جنگ و خونريزی، حراست از تماميت ارضی، حاکمیت ملی و استقلال سياسی کشور ما نداشته، ولی بعد از سال ۲۰۱۴م حاضر انددر چهارچوب توافقنامۀ ستراتيژيک، به خاطر دفاع از افغانستان جانفشانی نمايند. جای تعجب است، وقتی صلح و امنيت درکشور حکمفرما گردد، در آن صورت ضرورت وجود نيروهای خارجی در چيست؟ بااین چنين استدلال حتا شاگردان خورد سال مکتب را نيز نمی توان قانع ساخت . از جانب ديگر،  آيا اين ادعا که لشکرگاه های امريکايی بعد از سال ۲۰۱۴م تأسيس می گردد، خاک پاشيدن به چشم مردم نيست؟ مگر کسی می تواند اين حقيقت روشن را کتمان نمايد،که کشور ما از ده سال بدينسو جولانگاه تاخت وتاز هزاران عسکر تا دندان مسلح امريکايی و ايتلافی می باشد؟  آيا همين اکنون حدود يک صد هزار عسکر منظم و ده ها هزار افراد مسلح استخباراتی، امنيتی و اکمالاتی همراه با حدود پنجاه هزار نظاميان وابسته به کشور های ايتلافی درکشور بی در و ديوار ما، مشغول کشتن، بستن و ويران کردن خودسرانه نيستند؟  آيا اين همه عساکر و طيارات جنگی و تانک های تباهکن و ساير ساز و برگ جنگی را لشگرگاه ها ، چَونی ها يا پايگاه های نظامی امريکايی وايتلافی نمی دانيد؟!


اگر برای يک لحظه فرض نماييم، که لشکرگاه های امريکايی طبق ادعای حاميان و هواخواهان غرب مآب ما، بعد از سال ۲۰۱۴م پا به ظهور می گذارد، آنگاه اين سؤال اساسی وارد خاطر می گردد،که این مهمانان ناخوانده در ده سال گذشته چه بهادری و قهرمانی کردند، که بعد از سال ۲۰۱۴م خواهند کرد؟


آيا اين سخن مايۀ منطقی خواهد داشت، که عساکر امريکايی اکنون به مثابۀ گروه های خودسر و ايله جاری عمل نموده، ولی بعد از ۲۰۱۴م  تحت يک سيستم منظم حقوقی و قانونی درخواهند آمد. چنانچه اين حرف دقيق باشد، در آن صورت اين پرسش مطرح  خواهد شد،که چرا در ده سال گذشته با وضع يک نظام  معقول قانونی از خودسری ها و بی بندوباری های آنان جلوگيری به عمل نمی آمد؟  زيرا روش و رفتاری که بعداز ۲۰۱۴م ممکن است، چرا از شروع تهاجم نظامی در سال ۲۰۰۱م  تا حال ممکن نبود؟ از جانب ديگر، چه تضمينی وجود دارد، که اين لشکر فرعونی حتا بعد از سال ۲۰۱۴م از قواعد و مقررات وضعه شده در زمينه، سرپيچی نخواهند کرد؟  مگر دولت جاپان با آن همه بزرگی و صنعت و پيشرفت عظيم خويش توانسته تا از هزاران فقره جرم و جنايت منسوبان لشکرگاه امريکايی ها در جزاير اوکيناوای آن کشور، جلوگيری به عمل آرد؟  طبق پيشبينی نگارنده، چنين نظاميان لاابالی و غيرمسؤول نه تنها از قوانين، مقررات و رسوم پسنديده کشور ما ، بلکه در بسياری موارد از احکام موافقتنامۀ دو جانبه وحتا قوانين کشورخود نيز پیروی نخواهند کرد. مگر جنايات ارتکاب شده در زندان های ابوغريب، بگرام، گوانتنامو و ساير توقيف گاه های شان درکشور های اشغالی بر مبنای قوانين و مقررات نافذ در ايالات متحدۀ امريکا، مجاز دانسته شده است؟!


خوانندگان ارجمند ما آگاهی دارند، که ادارۀ دست نشاندۀ حامدکرزی طی ده سال اشغال کشور، درهمه موارد کشتار بی رحمانۀ مردم بی گناه ملکی وتخريب خانه ها و قريه های آنها توسط نيرو های ايتلافی، غير از صدور يگان اعلاميۀ احتجاجی، هيچ کاری انجام نه داده است؛ و نه هم قادر به انجام کدام کاری بوده است . بناءً اين عمل ننگين و عوامفريبانه، بعد از سال ۲۰۱۴م نيز ادامه خواهد يافت؛ و صدور چنين اعتراضيه های ميان تهی و نام نهاد، چه دردی مردم مظلوم و بی بازخواست مارا دوا خواهد کرد؟  آيا کرزی بُزدل يا کدام حُکمران زرخريد و دست نشاندۀ ديگر بعد از سال ۲۰۱۴م ، توان دست پيچاندن يا گوشمالی کردن اين تفنگداران فرعون صفت را خواهند داشت؟  جواب روشن است . اگر جاپان به آن نام بزرگ و بلند خود يارای توبيخ کردن و تند گفتن به مجرمین و متخلفين امريکايی را نداشته، از اربابان  مزدور ودست نگر افغانستان چه قهرمانی را می توان توقع داشت ؟!  در نتيجه می توان گفت،که بعداز سال ۲۰۱۴م نيز همين آش و همين کاسه خواهد بود .  به بيان ديگر، همين خودسری هاو همین تخلفات و همين تخطی ها. واقعيت اينست،که احکام مندرج درهمچو توافقنامۀ دو جانبۀ استعماری از روز اول، دست های کشور های ميزبان را بکلی می بندد . اگر بالفرض برخی احکام پيشگيرنده به منظور رعايت قوانين، مقررات و سنن کشور ميزبان تصويب هم گردد، نظاميان بيگانه به آن اعتنای چندانی نخواهند داشت .


تحليلگران خبير و انديشمند اعم از افغان و خارجی، از روز اول بدين باورند،که نيرو های امريکايی برای دفاع از تماميت ارضی، حاکميت ملی، استقلال سياسی، تأمين  صلح ، امنيت، دموکراسی، حقوق بشر، عدالت، قانونیت و رفاه اجتماعی به افغانستان نيامده اند؛ و ازين ببعد نيز در غم افغانستان و افغانها نخواهند بود. ازين رو، هدف تهاجم نظامی آنان از همان نخستين روز تا آخر مأموريت، فقط تحقق منافع استعماری خواهد بود و بس .


از مدافعان و هواخواهان محترم حضور دايمی عساکر امريکايی در افغانستان باید اين سؤال مهم و اساسی را نيز پرسيد: اگر حضور دايمی نظاميان امريکايی کاريست به نفع وطن و مردم، در آن صورت چرا باقبول بيش از دو ميليون شهيد، معلول و معيوب در برابر اردوی سرخ شوروی، به قيام برخاستيم؟  جالبتر اين که شوروی ها از يک جانب همسايۀ دربه ديوار بودند؛ و از جانبی هم از لحاظ تاريخی به اندازۀ استعمار گران انگليسی، مرتکب ظلم و جنايت در حق مردم ما نشده بودند. مگر ميرويس نيکه، شاه محمود، شاه اشرف، احمدشاه بابا، وزير اکبر خان، عبدالله خان اچکزی، امين الله خان لوگری، ميربچه خان کوهدامنی، ميرمسجدی خان، محمدجان خان وردگ، ملا مشک عالم اندړ، ايوب خان، سپينه ادې، ملالۍ، غازي امان الله خان و صد ها قهرمان ملی اين سرزمين مرد خيز، خدا نخواسته ديوانه بودند،که برای طرد عساکر بیگانه و پايان بخشيدن سلطۀ استعمارگران، خونريزی و جانبازی می کردند؟
 
جواب کاملاً واضح و روش است . قهرمانان شجاع و بی باک ما خوب می دانستند، که حضور تفنگداران اجنبی درکشور در واقع  به معنای سلب حاکميت ملی، استقلال سياسی، تمامیت ارضی و بالاخره هويت افغانی است .  ازين رو، با همه هست و بود خود بازی کردند، ولی مهاجمان و غاصبان را جای پای ماندن در سرزمين پُر غرور شان ندادند.  نام های  همۀ شان جاويد و روان همۀ شان شاد باد.


هستند هويت باختگان و مزدورانی، که اين قهرمانی ها و حماسه سازی های پدران و نياکان مارا غلطی و اشتباه تصور کرده ؛ و با بی شرمی استدلال می کنند، که پدران و نياکان ما بايد هيچگاه به مقابله انگليس ها بر نمی خاستند؛ و می گذاشتند تا آنان اين کشور فقير و عقب مانده را از نعمت « ترقی » و« پيشرفت » بهرمند می ساختند. اما بيچاره ها از درک اين واقعيت عاجز اند، اگر پدران و نياکان ما به اميد « ترقی» و « پيشرفت » با حضور عساکر بيگانه در سرزمين شان موافقت می کردند؛ و بدين وسيله زمام امور خويش را از دست می دادند، اکنون اصلاً نام و نشانی از ميهن آزاده و پرغرور ما ( افغانستان عزيز) باقی نمی ماند. ايالات متحدۀ امريکا، استراليا و کانادا مثال های زنده و برجستۀ چنين تجارب تلــخ تاريخی است . همـــــه به چشم سر مـــــی بينيم، که  مسألۀ هويت باشندگان اصلی و بومی ايالات متحدۀ کنونی يعنی هندی ها،  هندی های امريکايی يا سرخ پوستان امريکايـی (American Indians, Red Indians, Indians) و باشندگان بومـی استراليا و کانادا (Aboriginal) اکنون به کدام سرحد رسيده است؟    اوراق تاريخ شاهد است،که از نکبــــــت همین مهـــــاجمــان « متمدن » و « پيشرفته » بود، که امروز تاريخ، زبان، فرهنگ و حتا نسل های اين مردمــان در شرف نابود شدن است .


با وضع اسفناک فرهنگی و اجتماعی مردمان آسيای مرکزی نيز همۀ ما و شما خوب آشنايی داريم .  مگر مردم تاجيک، ازبک، ترکمن، قرغيز، قزاق، آزری و غيره اقوام ساکن درين سرزمين ها از اثر تسلط هفتاد وچند سالۀ استعمار روس زبان، ادبيات، فرهنگ و افتخارات تاريخی خويش را از دست ندادند؟  نام های رحمانوف وکريموف و علی يف و غيره نمايانگر چه واقعيت های بود . آيا اين همه تصفيه سازی زبانی و ادبی و فرهنگی درين کشور ها و بسا مناطق ديگر  اشغالی، محصول استيلای استعماری روس ها نبوده، که  همه از طريق جابجا سازی همين لشکرگاه ها و چَونی های عساکر روسی صورت گرفت؟  مثال های فراوانی وجود دارد، که  تأسيسات نظامی بيگانگان در آن نقش بس خطرناک عليه ارزش های کولتوری، فکری و تاريخی مردم بومی ايفأ نموده است . درکشور باستانی خود ما وجود آثار دوره های هخامنشی ها و يونانی ها در عهد کهن و بعد ها نفوذ گستردۀ بودايی ها، عرب ها، مغول ها، صفوی ها، انگليس ها، روس ها و امريکايی ها همه و همه مصداق اين واقعيت است .
 اما نقش تباهکن حضور عساکر بيگانه، برای مردم کشور های ميزبان، صرف با ذکر اين مسايل خاتمه نمی يابد. ساير ابعاد ويرانگر لشکرگاه های استعماری را در مباحث آتی اين رساله مورد بررسی و مطالعه قرار خواهيم داد .


چنانکه می بينيم ، صاحبان طرز فکر انقياد طلبی و وطنفروشی،  تلاش دارند تا تاريخ افغانستان را دوباره بنويسند. اما با تأسف و دريغ اين بار نه با رادمری و مردانگی، بلکه به جُبن و بُزدلی . از ادبيات حماسی، رسوم و افتخارات  ملی خويش حرفی به ميان نمی آورم، که  حتا نمونه های گلچين آن هم مستلزم تأليف و تدوين کتاب های قطور است .  در ينجا خوانندگان ارجمند را به مطالعۀ دو شاه فرد يک شعر پر غنای علامه اقبال لاهوری (۱۸۷۷- ۱۹۳۸ع)  –  شاعر پرآوازه و عاليمقام نيم قارۀ هند، معطوف می دارم،که چه چيز های مباهات آميزی در حق ملت غيور و آزادیخواه افغان سروده است :
آسيا يک پيکر آب و گِل است
ملت افغان در آن پيکر دل است
از فساد او فساد آسيا
درگشاد او گشاد آسيا ( لاهوری، کليات : آنسوی افلاک ۱۷۷- ۱۷۸ ) .
بيت آخر اين شعر در آثار برخی از نويسندگان افغان، به گونۀ نسبتاً متفاوتی، نقل شده است .


اگر پدران و نياکان ما به مهاجمان و جهانگشايان سر تسيلم فرود می آوردند، آن وقت ملت افغان هرگز به عنوان « قلب آسيا » مفتخر نمی گرديد . به همين منوال، هرگاه سيد جمال الدين افغانی (۱۲۵۴ هـ ق/ ۱۸۳۹ ع  –  ۱۳۱۴ هـ ق/ ۱۸۹۷ع ) با مبارزات خستگی ناپذير ضد استعماریش مردمان به خواب رفتۀ هند، شرق ميانه، ايران و ترکيۀ وقت را بيدار نمی ساختند، علامه اقبال شاعر توانای فلسفی و عرفانی نيمۀ قارۀ هند او را  هيچگاه به لقب افتخار آميز « امام » سرفراز نمی ساخت :
رفتيم و ديديم دو مرد اندر قيام
مقتدی تاتار و افغانی امام ( شاد روان ۲۴۷)


خوانندگان آگاه و هوشيار ما به خاطر خواهند داشت، که ببرک کارمل –  نوکر حلقه بگوش استعمار روس و ساير غلامان رژيم دست نشاندۀ شوروی، همواره ادعا می کردند: « اگر کشور بزرگ شورا ها نمی بود، امپرياليزم جهانخوار امريکا و متحدانش، افغانستان را از روی کرۀ زمين نابود میساخت . » ولی واقعيت چنين نبود.  هموطنان ما شاهد بودند، که اردوی متجاوز شوروی با فضيحت و شرمندگی افغانستان  تسخير ناپذير را ترک گفت . کشور« بزرگ شورا ها » –  پرستشگاه و تکيه گاه ببرک کارمل و مريدانش در مدت کوتاهی از هم فرو پاشيد، اما کشور آزاده و پُر غرور ما ( افغانستان تاريخی ) همچو کوه بزرگ و شامخ برجايش ايستاده است . نه کسی از کرۀ زمین نابودش کرده توانست؛ و نه کسی با آن همه عسکر و طيارات بم افگن و تانک های غول پيکر، روحيۀ  آزادیخواهی، غرور ملی و افغانيت مردمانش را به کوچکترين نحوی جريحه دار توانست . اين  واقعيت به خودی خود می رساند،که آزادی و استقلال روح افغان ها است . افغان ها زندگی از دست می دهند، ولی آزادی و استقلال را از دست نمی دهند.


امروز مزدوران نيرو های اشغالگر امريکايی نيز مانند غلامان و چاکران روسی همان حرف پوچ و بيهوده را تکرار میکنند: « اگر عساکر امريکايی نباشند، پاکستان و ايران  وطن ما را در دو روز از گلو فروخواهند بُرد. . . »  حقيقت اينست، که در صورت عدم موجوديت نيروهای امريکايی و ايتلافی، انشاء الله افغانستان سربلند با همه افتخارات ملی و افغانی اش، مانند هر وقت ديگر بر جايش قرار خواهد داشت . ليکن آنچه با عزيمت عساکر امريکايی ها و ساير نيرو های ايتلافی، چار و ناچار از بين خواهد رفت، همانا نظام مزدور جنایتکاران، خاينان، غارتگران، زورمندان و فساد پیشه گان کنونی است وبس .
ادامه دارد