کور / شعر / یک خیال

یک خیال


درعمق یک لحظه ی سکوت


در پاکی ی یکخیال


سر تسلیم به کریبان فرو رفت


دریک نیمه شب وقت دعا…


اندیشده به او


 در خویش بجستجو


یافته بر بالین دل


 نشان از روی او


شب تارم روشن ګشت


دګرجا مرا وطن ګشت


پرواز کردم دور


به سرزمین  پرز نور


زرنګهای روشن…دل بشور.


رسیدم به آنجا


که زمان …نبود


سخن از پیر و جوان نبود


هر که را ایمانی.. بود ګمان نبود


مخلوق آنجا ،به فغان نبود…


حریم مهر بود در فضای صلح


مرغ حق خوانده نوای صلح


رفتم من تآ به آنجا


که آدم بود و شیطان نبود


غلام درش انسان نبود….


فریب ، ریا ، حیله


مطاعی دګر در مکان نبود


لحظه ی بود ازرفته خیال


درینجا، که با باطلم در جدال…


ویرجینیا


۹-۲۲-۲۰۱۰