کور / شعر / سکوت

سکوت

این سکوت لحظه ی درد من
وقت بی خودیست و نبرد من


درد ٫ که آن کرده مرا فدا
حرف محو و نیست زمن صدا


ازمیان که شعله به اشک جست
خموشیست و سوختن من بتفت


شمع من بمرد بکس ز پیش
زآنوقت كان گرفت بباد خویش.


 حیرت این سکوت صدای من
شدبکس که داشت سودای من


درد من مرا نه از هوسست
کین هم ز شوق دگر کسست


این سکوت بوده ز عشق ویاد
لب به آن بسته دل ازآن به داد


دل بناله ز عشق و گناه آن
ا ز خدا ی آن و گو ا ه آن


کرده توبه از خط وکتاب عشق
تا کنم ثواب به تواب عشق


۱ـ۲۴ـ ۲۰۰۱