این سکوت لحظه ی درد من
وقت بی خودیست و نبرد من
درد ٫ که آن کرده مرا فدا
حرف محو و نیست زمن صدا
ازمیان که شعله به اشک جست
خموشیست و سوختن من بتفت
شمع من بمرد بکس ز پیش
زآنوقت كان گرفت بباد خویش.
حیرت این سکوت صدای من
شدبکس که داشت سودای من
درد من مرا نه از هوسست
کین هم ز شوق دگر کسست
این سکوت بوده ز عشق ویاد
لب به آن بسته دل ازآن به داد
دل بناله ز عشق و گناه آن
ا ز خدا ی آن و گو ا ه آن
کرده توبه از خط وکتاب عشق
تا کنم ثواب به تواب عشق
۱ـ۲۴ـ ۲۰۰۱