کور / د ډيورنډ کرښه / باز هم در مورد خط پوشالی (ديورند)

باز هم در مورد خط پوشالی (ديورند)

برلین، 20 دسمبر 2007



“عمق ستراتژیک پاکستان”  نافی “رسمیت یافـتن  خط دیورند”



بروز 15 دسمبر مقاله ای زیر عـنوان « تخویف از “هـیولای نظامی” پاکستان » نوشته و در سایتهای ملی افغانی نشر کردم. این مقاله در جواب نوشتۀ آقای کاندیدای اکادمیسین سیستانی زیر عـنوان« ما “اتک” میخواهـیم و پاکستان “متک” ، اما طالبان چه میخواهـند؟» نوشته شد که بتاریخ 14 دسمبر ــ یعنی دقـیقاً یک روز پیش از آن ــ در پورتال ارجمند و مبارز “افغان جرمن آنلاین” نشر گردیده بود. آقای سیستانی ضمن این مقالۀ خود “برسمیت شناختن خط دیورند” را موعظه میفـرمایند ؛ و این بار اول هم نیست که جنابشان این کار را میکنند. درست به یاد دارم  که حدوداً یک سال پیش نیز مقالتی بر همین سیاق نوشته و در مورد نشرش ازین بندۀ مسکین مشورت خواسته بودند. من به ایشان چنین مشورت را ندادم و نوشتم که ــ ولو به نیت نیک هم باشد ــ ، به میدان انداختن چنین موضوعی واقعاً جرأت میخواهـد. با این وجود مقالۀ خود را نشر کردند. من در آن زمان موقـف خود را ضمن مقالۀ “مورال دوگانه در قـبال خط دیورند” نوشته و به تاریخ 26 جنوری 2007 در پورتال “افغان جرمن آنلاین” و سایتهای دگر افغانی نشر کردم. در آن مقاله چنین میخوانیم :


« مدتیست که هموطنان ما در مورد “خط دیورند” می نویسند. عـده ای بر بطلان این خط  پای میفـشرند و “به رسمیت شناختن” آن را، که ارمغان دوران استعمار است، گناهی نبخشودنی و تاریخی می شمارند. تعداد بسیار زیاد و اکثریت مطلق و خاموش وطنداران ما بر همین نظر اند. اما در ظرف یکی دو سال اخیر، نظریات مخالف هم بلند گردیده و کسانی برسمیت شناختن  “معاهـدۀ دیورند” و بالوسیله برسمیت شناختن مناطق پشتون نشین آن سوی خـط را “بحیث جزئی از قـلمرو پاکستان” عـلم میکنند. خـط  فکری گروه اول روشن است، اما گروه دوم که “برسمیت شناختن این سرحـد” را اساس و بلکه پیش شرط  اعادۀ  صلح و ثبات  در افغانستان  و منطقه میدانند، از نگاه من به دو دسته تقـسیم میگردند :


1ــ دسته ای که از صمیم قـلب خواهان بازگشت ثبات و آرامش در وطن مألوف خود اند، میخواهـند که از طریق “برسمیت شناختن” این  مرز، راه صلح دوامدار بین افغانستان و پاکستان هموار گردد. اینان که در داعـیۀ خود صادق اند، فکر می کنند که یگانه مانعۀ اعادۀ ثبات در منطقه همانا کشمکش روی  “سرحد دیورند” است و تا افغانستان  این سرحد را برسمیت نشناسد، کشور پاکستان دست از مداخله در امور داخلی ما برنخواهـد داشت. از نظر من، عامل اصلی و بزرگترین عـلت  عـدم ثبات در افغانستان ــ و حتی منطقه ــ موجودیت دولت مفـتن، فـریبکار و به اصطلاح عـوام کابلی “چیچله باز”(1) پاکستان است و تا این دولت بر همین مدار بچرخد، وضع افغانستان روی آرامش و ثبات را نخواهـد دید. چه تضمینی وجود دارد، که با “برسمیت شناختن سرحد دیورند”، مداخلات پاکستان قـطع گردد؟؟؟ میترسم که دولت افغانستان “قـرارداد دیورند” را رسماً تأئید کند، ولی پاکستان به کارروائیها و مداخلات خود همچنان ادامه بدهـد!!!!!  با وجود دید “خوشبینانۀ” این دسته، به نظر ایشان باید به دیدۀ احترام نگریست، چون ایشان افـراد دلسوز به وطن اند و وحدت ملی و تمامیت ارضی افغانستان را در همین  “چوکات و سرحدات موجود”، از تهِ دل آرزو میبرند. 


2ــ  این دسته متشکل است از اشخاص و افـرادی، که عـلی الظاهـر عـین تیز و نظر  بالا را پیش  می کشند، اما  در واقعـیت امر طوری دیگر می اندیشند، چون از طریق “رسمیت یافـتن” سرحد دیورند، هـدفی دیگر را نشانه میگیرند. این دسته از جملۀ کسانی اند، که از وجود همین تعـداد پشتونان در کشور رنج می برند و اصلاً راضی نیستند که با “پشتونها” در یک “واحد جغرافـیائی” بسر برند. اینان از روزی میترسند، که با الحاق مناطق “پشتون نشین” آن طرف سرحد دیورند به افغانستان، تعداد پشتونها جهش آسا بالا رفـته و تعادل قـومی به کلی دگرگون گردد. آری؛ میهـراسند که با پیوستن پشتونان ماورای  سرحد دیورند به افغانستان، تعادل قـومی به نفع “پشتونان” بیخی برهـم خورده و رؤیای “خراسان ــ خواهی” شان به کابوس مبدل شود. به تحقـیق که کابوس  تشکیل “پشتونستان بزرگ”  یا “لوی پښتونستان” لرزه  بر اندام ایشان انداخته و خواب را بر ایشان حرام کرده است. پس چاره چیست ؟؟؟ ایشان که چارۀ جـذری و اساسی  را در “جلوگیری  حادثه، قـبل از حدوث و واقعه قـبل از وقـوع” میدانند، هم وغـم، جـد و جهد و سعی بلیغ خود را در راه “برسمیت شناختاندن” سرحد دیورند، بخرج میدهـند….» ( خوانندۀ خواهـنده را به خواندن این مقاله در آرشیف بنده ــ در ستون “آرشیف نویسندگان” ــ دعوت میکنم.)


گروه اول در مقالۀ 26 جنوری 2007 کسانی را در بر میگرفـت که جناب سیستانی هم در آن شامل بوده اند. اینان واقعاً به وطن و مردم ما دلسوز اند و آرزوی آرامش وطن و بقای کشور ما را در هـیئت و چوکات امروزی از صمیم قـلب تمنی دارند. واضح است که معضلات افغانستان عـدید و بیکران است و منابع و سرچشمه های  این همه مشکلات نیز بیشمار. یکی از سرچشمه های عمدۀ بروز مشکلات “موجودیت” دولت عوام فـریب و فـتنه انگیز پاکستان است ، که بمانند “زخم ناسور” منطقه را به آشوب کشانیده.


برای حل مشکلات وطن هـر افغانی که دلش بحال این ملت و خاک میسوزد، نسخه و راه حلی پیش میکشد. کسانی به مانند آقای سیستانی “برسمیت شناختن خط دیورند” را حلال مشکلات میدانند. ایشان چنانکه در موضعگیری های خود واضح میسازند، گفـته های حکومت پاکستان و مولاناهای تندرو و خباثت مآب پاکستانی را تمسک می گیرند. ایشان وضعیت عمومی منطقه ــ و خصوصاً افغانستان و پاکستان ــ را در واقع از عـینک دولت پاکستان و افـراطیون آن سامان به بررسی گرفـته و نسخه ای میدهـند که باب دهان زمامداران پاکستان و مولاناهای کافـرمشرب “دیوبندی” آن سامان است. ایشان نه آرای عمومی مردم خود را مد نظر میگیرند و نه آراء و عـقاید و موقـف برادران آن طرف “خط دیورند” را. ایشان با وجود چنین موقـف که از خاستگاه نادرست برمیخیزد، بر آراء و موقـفگیری “دلسوزان به وطن” خرده گرفـته و چنین اشخاص را متهم می سازند که گویا از”عـشرتسرای غـرب” و از شکمهای سیر خود گپ میزنند. مینویسند :


« آيا آنهائي که در عـشرت سراي غـرب غـنوده اند، و از سرشکم سيري حرف هاي دهـن پرکن ميزنند، يک بار به فکر نجات کشور از اين منجلاب بدبختي افـتاده اند و راه  نجاتي براي مردم هـردم شهيد و هـزار بار کشته داده ولايات جنوب و شرق کشور سراغ  کرده اند؟ اگر سراغ داشته باشند بفـرمايند تا ما هم بدانيم  و حکومت افغانستان هم با بکار گيري آن ملت خود را از اين بدبختي نجات بدهـد.


من به عـنوان يک عـنصر وطنخواه و روشنفکر افغان وظيفه ايماني و وجداني خود ميدانم تا هم تباران خود را از سر صدق دل آگاهي بدهم و آنهايي را که بر مرکب احساسات سوارند به تعقـل و ارزيابي جايگاه خود و ديگران فـرابخوانم. و راهي را که براي قـطع  جنگ در افغانستان و بخصوص در مناطق جنوب و شرق کشور ( که مرکز ثقـل حملات هـوائي و زميني نيروهاي خارجي است )، مفـيد است ، براي شان بازگو کنم »


من شخصاً در “وطنخواهی” و “روشنفکر بودن” ایشان کوچکترین شک و شبهه ای ندارم ، اما بهتر میدانم که به فـرمودۀ خداوندگار بلخ، حضرت جلال الدین محمد رومی، “سر دلبران” در “حدیث دیگران” گفـته آید.


من جواب حملات شخصی کسی را نمیدهم ، و نیز میل ندارم که تفـصیلات نویسنده ای را خط  به خط  و جمله به جمله رد کنم، که نه هـوای دوئل در سر دارم و نی شوق مُکابـَره (2) در دماغ ، مگر :
من آنچه شرط بلاغـست با تو میگویم


تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال


من پیامم را به هموطنانم میرسانم، خواه مقـبول افـتد و یا نامقـبول. هـدف من این نیست که کسی را سر جایش بنشانم. هـدف من پیدا کردن راه حل معقـول و “ملت پسند” و قابل قـبول برای باشندگان دوطرف “خط دیورند” است. چنانکه در مقالۀ قـبلی هم نوشتم، برای تصمیم گیری در مورد چنین امری سترگ و حیاتی ، باید دوطرف بلافـصل ذیدخل قـضیه وارد میدان بحث و مذاکره گردند. و منظورم از “دو طرف” همانا “خلقهای افغانستان” و “خلقهای برادر آن طرف خط دیورند” و یا نمایندگان برگزیده و برحق ایشان اند، که باید به طیب خاطر و بدون اجبار و فـشار خارجی وارد مذاکره گردیده و هـردو طرف یکجای تصمیم بگیرند؛ یا به نفع  الحاق به “سرزمین مادر” و یا به نفع  “انفـصال دائمی از مادر”. راه دیگر از نظر من نه معقـولیت دارد و نه حلال مشکلات است.


من بر مواد مندرجۀ نوشتۀ دوم آقای سیستانی زیر عـنوان « بخاطر نجات از بحران چاره يي  جز نوشيدن جام زهـر”خط ديورند” نيست » مکثی عمیق نمیکنم. چون ایشان چیزی جدید نگفـته و دُری نسفـته اند که باعـث اقـناع کسی گردد. نسخۀ “شفابخش” ایشان هـرو مرو “برسمیت شناختن خط دیورند” را الزام میکند و واجب میگرداند؛ با وجودی که خود میفـرمایند که پاکستان بر”عمق ستراتژیک” تا دامان هـندوکش و “پل متک” کار میکند.


وقـتی که فـرمودۀ ایشان را بر “عمق ستراتژیک پاکستان” و “دامان هـندوکش” و “پل متک” قـبول کنیم، سخن “برسمیت شناختن خط دیورند” خود بخود منتفی میگردد. چون وقـتی پاکستان تصمیم به تسلط بر نیمی از خاک ما را در سر داشته باشد، “به رسمیت شناختن خط دیورند” و “برسمیت نشناختن خط دیورند” بر ستراتژی این کشور آزمند و فـتنه گر اثری ندارد. و چه بسا که با برسمیت یافـتن “خط  دیورند”، با خاطر آسوده تر از عـقـبگاه مطمئن مناطق قـبایلی ــ که اینک حیثیت “جزء لاینفک پاکستان” را بخود گرفـته اند ــ بر کشور ما بتازد.


وقـتی از عمق ستراتژیک سخن بمیان می آید، باید که آنرا بشگافـت و دریافـت که زیر این مقـوله چه مفهومی نهفـته است. بسا کسان از “عمق ستراتژیک” سخن میگویند و بعد آنرا طوری استعمال میکنند که آدم را به شک می اندازد که مفهوم اصلی این مقـوله را درست درک کرده باشند.
 



“عمق ستراتژیک پاکستان” نافی “برسمیت شناختن  خط دیورند”



“عمق ستراتژیک” ترجمۀ باللفـظ کلمۀ Strategic Depth انگلیسی و معادل های دیگر فـرنگی آن و یک اصطلاح عـسکری است. مراد از آن بدرجۀ اول فاصلۀ تأسیسات مهم نظامی و قـطعات اردو از خط  اول جبهۀ جنگ است. در جنگها باید عـقـبگاه  دور جبهه صاف و آماده نگه داشته شود تا در صورت ضرورت قـطعات جنگی و تجهیزات و حتی تأسیسات نظامی عـقـب کشیده شده  و از اضمحلال و انهدام  قـطعی نجات یابند. مثالهائی در زمینه از جنگ عمومی دوم میزنم :


وقـتی اردوی نازی در تابستان 1941 بر روسیۀ شوروی تاختن گرفـت ، ارودی سرخ در ابتداء با مقاومت سرسختانه تلفات سنگینی را متحمل گردید و صدها هـزار عـسکر روسی در اسارت ارودی نازی درآمدند. ستالین وقـتی متوجه گردید که باصطلاح مشت و درفـش باهم برابر نیستند و مقابله با اردوی قهار نازی برایشان سخت سنگین تمام میشود و حتی نامقـدور است، دست به یک “عـقـب نشینی ستراتژیک” زد، که طی آن قـطعات بزرگ اردوی سرخ و همه ساز و برگ و تجهیزات نظامی خود را تا ساحات بسیار دور قـلمرو وسیع روسیه الی سایبریا عـقـب کشید. ضمن این عـقـب نشینی تمام تأسیسات نظامی و حتی فابریکه های تولیدی و خصوصاً صنایع عـسکری را  سوار بر قـطار کرده و خیلی دور از خط جبهه انتقال داده و مصون از آسیب اردوی دشمن ، همه را بکار انداختند. بدین ترتیب نه تنها قـطعات بزرگ اردوی سرخ از انهدام  حتمی نجات یافـتند، بلکه  ماشین جنگی و صنایع حربی روسیه نیز زنده نگه داشته شده و به تولیدات خود ادامه دادند.


مثال دیگر میزنم :


اردوی فـرانسه که قـطعات بزرگ اردوی انگلستان نیز به مددشان رسیده بودند، بعد از مقابلۀ کوتاه شکست فاحش خورده و هـر دو در آستانۀ امحاء قـرار گرفـتند. اما بحریۀ قـوی انگلستان همین اردوی شکست خورده را که تعداد سپاهـیان و افـرادش به چندین لک نفـر میرسید، از ساحل “دنکرک” Dunkerque فـرانسه ــ به حساب المانی Dünkirchen  ــ نجات داده و به انگلستان عـقـب کشید. در آنجا بود که همین سپاه مضمحل در کمال آرامش دوباره تجهیز گردیده و به مقابله با اردوی نازی روی آورد.


“تاریخ حرب” که عـلم بررسی جنگهاست و رویدادهای جنگی را در مسیر تاریخ ارزیابی میکند،  میگوید که: هـدف اردو ، اردوی دشمن است و تا اردوی دشمن نابود نگردد، همه چیز دیگر پس گرفـته شده میتواند. جنگ وقـتی ختم میگردد که  اردوی دشمن یا امحاء و یا تسلیم گردد. باز مثالهائی میزنم :


در سال دوم حرب با روسیه، هـیتلر به عـوض تعاقـب و امحای اردوی سرخ، تصمیم به حمله بر “استالین گراد” گرفـت و فکر میکرد که با تسخیر این شهر که با نام “ستالین” گره خورده بود، گویا جبروت روسیۀ شوروی را به زمین زده  و ضربۀ بزرگ روانی بر روسیه و ارودی سرخ وارد میکند. این تصمیم غـلط دکتاتور نازی باعـث گردید که اردوی مضمحل سرخ نفـسی براحت کشیده و تجدید قـوا نماید و برای جنگ های آینده آمادگی بگیرد.


مثال دیگر :


وقـتی قـوای چندین صد هـزار نفـری فـرانسه و انگلستان در ساحل “دنکرک” در تنگنا قـرار گرفـته و در آستانۀ انهدام قـطعی بودند، باز هـیتلر به مشورت مارشال گیورینگ ــ قـوماندان اعلای “لوفـت وفه” Luftwaffe ــ تصمیم نادرست حربی را اتخاذ نمود. بدین معنی که بجای کوفـتن و امحای اردوی محاصره شدۀ انگلستان و فـرانسه در “دنکرک” ــ که محض با یک تهاجم قـطعات زمینی ( پیاده  و زرهـدار ) نازی همه در بحر غـرق گردیده و خوراک ماهی میگردیدند ــ  حملات هـوائی بر انگلستان را آغاز کرد، تا با تخریب شهرها، انگلستان را از پا درآورده و وادار به تسلیم نماید. این چانس طلائیی بود تا بحریۀ بزرگ انگلستان همۀ این قـطعات مضمحل و مشرف به امحاء را از “دنکرک” به انگستان ببرد و در همانجا بود که بعد از تجدید قـوا و آرایش مجدد همه  به مقابل اردوی المان نازی به کار انداخته شدند.


مثال سوم :


فکر کنم که  سال سوم جنگ به مقابل اردوی استالین بود، که هـیتلر باز تصمیم نادرست دیگری را گرفـت. به عـوض اینکه طی تهاجم بهاری دمار از نهاد اردوی سرخ بدر آرد، فـیصله کرد که چشمه های نفـت باکو را تسخیر کرده و روسیه و اردوی سرخش را از درک نفـت و از دریچۀ اقـتصادی در تنگنا قـرار دهـد.  این چال هـیتلر نیز غـلط ثابت گردید و اردوی خستۀ استالین بازهم نفـسی به راحت کشید و برای مقابلۀ بعدی با اردوی نازی ، آماده گردید.


 ادامه …