عرفان
داشتی چو دم راحت زن باب ضعیفان را
بنواز د ل شا نرا به وقت توا نا یی
با ز هم سر روشن بخوان حریفان را
نیک بین زبرتکلیف در پرده ی دو تایی
باش دورزجماعت در وقت سجود ایشان
اخلاص دل خود را بنمای به تنهایی
کن باز در چشمت خیره است اگر خطها
خوان فرق ((گپ)) نادان با اصل به بینایی
دا دست و گرفتن که هر عاشق عارف را
سخت است بحریفان این فهم ز کوتایی
دردیست که علاجش بود همین یک درد
معلوم خبرمجهو ل درسیست بد ا نایی
این خلق چه بدا نند یک سر سوزاز ما
راوی نفس خود ساز باد دل آسایی
۴ـ۱۸ـ۲۰۰۲ ع راوی اکبر
عشق
عشق آ ورد پیام بهار و بهشت
کرد آن مرا آ گه ز اسرار سرشت
گفت که ا ست شراب به جام حیات
جان بخشیده بعا لم سیر و ثبات
در گوش گشته صفیر نفیر نای
تسکین داده به دل سروخاطرورای
نور ره کرده به کلبه ی تارو غمین
تا آ مد جلوه آن به د یار و ز مین
از عشق است به جان تنم رمقی
باز آن باز نموده چه خوش ورقی
روح آن عشق د میده به حال خراب
مستم زان دوباره چو عهد شباب
گویی رفته دم مسیح به مرده تنم
لطفیست از بر آن که برده غمم
ازجلوه اش که روشن شده هرنگاه
گر دیده ا ز بر آن رو سپید سیاه
راوی سالک عشق که داشته نوا
اوراست عشق براه رهبرو ره نما
۲ـ۲۱ـ۲۰۰۲ ع راوی اکبر
میاخیل