کور / علمي / نگرشی بر ساختار نظام سیاسی افغانستان – تحقیقی در بیراهه

نگرشی بر ساختار نظام سیاسی افغانستان – تحقیقی در بیراهه

 


نوشتار ذیل  در پاسخ به مقاله  آقای عصر دولتشاهی  که  در سایت  سرنوشت انتشار یافته است،  میباشد


(قسمت   اول)


انتقاد برای بسیاری انسانها خوش آیند نیست ؛اما هستند افرادی که فقط یک نوع  انتقاد را دوست دارند که که دامان آنها را نگیرد ؛ آنجا که انتقاد مربوط شد به من و شما خوشما نمی آید و این مساله بیشتر جنبه ی روانی دارد.  فراموش نباید کرد در مورد مسایل کلان ملی و فرهنگی مردم کشور اوهام و خرافات شوربختانه دامان ما افغانها را گرفته است. و از همینروست که تمامی حسنات را به ناف خود میبندیم و اسباب سیه روزی خود را به شکل وقیحانه در حاکمیت سه صد قرنه این قوم و تهاجم آن قدرت خارجی تشخیص میدهم. در افغانستان هر کس بنوعی وابسته به باور یا عقیده ایست . بایسته است به باور دیگران احترام گذاشت ولو در راستای تفکر ما نباشد و یا بهتر است دست کم نویسندگان افغان  در خارج از کشور عقاید خود را دایر بر مسخر نمودن و اهانت به  طرف مقابل نزد خود نگهدارند.


برخی اندیشمندان ما‏ حینیکه چند تا کتاب و مقاله ای ‏را‏ مطالعه نموده اند سپس بزودی تحت تاثیر دیدگاه های مطرح در آن قرار میگیرند. شايسته‏ بود‏ اگر آنان ‏‏راههایِ‏ برون‏ رفت ‏از معضلات و حل مسایل ملی را نشان‏ ميدادند و با کنکاش علمی و بدور از عصبیت قومی ‏نگاهِ‏  ‏به‏ ریشه های واقعی‏‏ مشکلات ‏بیندازند‏‏ و دریابند که در کنار‏ ناهمگونی های ما‏ تجلی وحدت نیز بوضوح قابل نمودار است.


جناب دولتشاهی متاسفانه از نوشته شما چنین  برمیاید که با این ادعای مورخین  برتری  طلب ایرانی موافق هستید که کندهار  جز ایران است اما مردم آن قبایل یهودی  اشغالگر و مهاجر  از آن  آنسوی کوهای سلیمان  اند.  ودرحالی که کندهار در اصل یک شهر ویک ولایت تاجک نشین است! و گویا دلایل فراوان هم در این  زمینه دارید و ظاهراً ترجیع دادیدکه  آنها را ننویسید. مگر واقعیت اینست که این ادعا چیزی جز همان اوهام  تاسف آور نیست . وانگهی این ادعای شما مگر با اظهارات همان وکیل  ولسی جرگه  تفاوت دارد؟  اهانت  که شاخ و دم ندارد . مگر اهانت به هرکس وهر قوم وتحقير فرهنگ مردم در هر شرايطی دور از شان انسانها وبه نوعی نژاد پرستی محسوب نميشود؟. با اینحال امروزه بيشترين اهانت ها زمانی که توسط برخی فعالان سیاسی فرهنگی و  نویسندگان وابسته به احزاب مانند لطیف پدرام و یا فرشته حضرتی   به هموطنان ما  صورت ميگيرد ولی آب از آب تکان نميخورد. که شایسته است توسط همه  روشنفکران واقعی بشیوه های متمدنانه محکوم شود. ولی تا يک اعتراض کوچک که  آنهم قابل مزمت است  توسط کدام نو جوانی  بنام  میرویس ویار احتمالاً به استناد  به نوشته های امثال ( احمدبهار چوپان پنجشیری که  در نوشته ای از سوی خود در ویب سایت پیمان ملی زادگاه اصلی خانواده خود را ده بید ثمرقند مینویسد) و یا هم  شاید در اعتراض به هتاکی های مشمئز کننده  لطیف پدرام   بلند میشود شماری نویسندگان افغانستانی،   به قول معروف از کوره در ميروند.


این ادعای شما  که ابدالی ها یهودی و شهر کندهار را پشتون ها پنجصد سال پیش با یورش آوردن از آنسوی کوه های سلیمان اشغال کردند و درحالی که کندهار در اصل یک شهر ویک ولایت تاجک نشین است. و افغانستان در آنسوی خط دیورند قرار دارد نه در اینسو”. به همان اوهام الله بختکی لطفعلی شاه قاجار میماند که روزی به جان ملکم خان سفیر هند بریتانوی گفته بود” این ناپلیون بناپارت را من بقدرت رسانیده ام.  ببینید با این دیدگاه ها چطور میشود به یک گفتمان سازنده و علمی ادامه داد. امروزه بیشترین مطالب که در در رسانه های مربوط به افغانها توسط برخی نویسندگان  برتری طلب  و متعصب  وابسته به احزاب  در داخل و خارج انتشار میابند، شبيه به مواد تبليغاتی سياسی دوران رایش سوم، به رهبری آدولف هتلر در المان نازی بر عليه اقليت های يهودی در اروپا است. شيوه کليشه ای مطالب رسانه ها یک سره  بدون  تفکیک  و کنکاش اگاهانه و علمی   صرفاً بر پایه  استناد به ترکیب عمدتاً پشتونی  جریان های جناح خلق ، افغان ملت ، حزب اسلامی، اتحاد اسلامی  و طالبان را بعنوان نمایندگان  انتخابی پشتونها و در کل فاشیزم پشتونی خوانده و دقيقاً با کاپی از همان شيوه تبليغاتی آلمان نازی با  Demonize کردن و ايجاد  تنفر از پشتون ها و دامن زدن به آن در گستره منطقه و جهان کار میگیرند. اینبار مشکل اين است که کاپي کننده های این تبلیغات  منفی با استفاده از بستر ایجاد شده توسط بی 52 لباس دموکراسی را بتن کرده اند! 


اگر لطیف پدرام یا  خانم فرشته حضرتی   به مقتضای سرشت و شخصیت های شان به مشاهیر سیاست ، ادب و فرهنگ مردم شما به بدترين شکل فحاشی کند و آن را به اسم “آزادی بيان” بگذارد؟ شما چه واکنشی نشان میدهید. هر چيزی يک خط سرخ دارد که يک انسان باشعور از آن فراتر نميرود . نقطه ضعف اين روش اين است که کليه اعمال خشونت آمیز بيشتر به آدرس یک قوم و فرهنگ مردم آن نسبت داده ميشود .


هرکس حق دارد که به تاریخ رجوع نماید و تاریخ بنویسد و چنان بنویسد که دران تمام اقوام کشور جایگاه شان را داشته باشند، افتخارات خود را داشته باشند و آن آفتخارات را همه بشمول پشتونها هم پزیرفته اند و میپذیرند و به آن احترام میگذاریم. مقصود شما را از اینکه دیدگاه های امثال من از یک روند فعال در میان پشتونها نمایندگی نمیکند! نمیتوان فهمید. مگر مطمین باشید که این دیدگاه ها در میان پشتون ها بدون اندک ترین ابهام کاملاً رایج است . این را هم نگفته اید که چگونه به این استنباط قطعاً  دست یافتید که حزب افغان ملت اراده و رای پشتون را گروگان گرفته است؟. اراده مردم را که نمیتوان با اسانی به گروگان گرفت. چنانچه با توجه به ترکیب احزاب اثر گذار سیاسی در سه چهار ده اخیر در کشور هیچ جریان سیاسی به یک جریان حاکم در کشور مبدل نگردیده و اراده مردم را تمثیل ننمودند.


اگرخوب توجه کنیم و رخدادهای در کشور و واکنش بعضی از رسانه ها را پشت سرهم بچینیم از مجموع این واکنش ها بخصوص جنگهای خرد و کلان مطبوعاتی را که در شماری از روزنامه در کابل ورسانه های خارج از کشور توسط احزاب سیاسی در داخل راه اندازی میشود،بیافزائیم به این فرجام میرسیم که دشمنان اتحاد و برادری افغانها در بیم از دست دادن منافع خود این دسیسه ها را طرح ریزی و اجرا میکند تا به افکار عمومی جهان القا کند که طالبان از قوم پشتون نمایندگی نموده وبنوعی گویا پشتون ها مانند فاشیزم در اروپا خطر بزرگی اند


تعداد از فعالان  سیاسی و نویسندگان متعصب وابسته به احزاب  مانند لطیف پدرام،  حفیظ منصور،  داکتر مهدی  و یا خانم فرشته در اظهار نظر های خویش این کار را دفاع از آزادی بیان دانسته و با مثال آوردن کارنامه های طالب ها و عبارات کلیشه ای  مانند فرهنگ قبیله به محکوم کردن قوم پشتون میپردازند و انرا توجیه میکنند. هموطنان که در داخل کشور زنده گی میکنند جنایات هولناک و  سفاکی  قبیله جنگ سالاران  خود را علیه اقوام باهم برادر افغان دیده و تجربه کرده اند، هیچگاه گول چنین ادعا های را نمیخورند. تعدادی دیگر از همین نویسندگان میکوشند بخاطر همدستی طالبان بالقاعده با محکوم کردن پشتون ها  احزاب خودرا نزدیک به انچه سیاست ها وفرهنگ غرب میخوانند نشان دهند ولی اگر عمق ادراک جامعه بین المللی را از وضعیت  قبیله خود آنان در افغانستان درک کنند و بدانند که با این قرائت از اوضاع کشور  ترفندها آنان هیچگاهی اثر گزار نمیباشد، خیلی ها سرخورده خواهند شد.


واقعا مايه شرمندگی هست  که شماری از نویسندگان متعصب  خواه افغان ملتی باشند یا ستمی خواه نویسندگان دویمه سقوی باشند یا از قماش پدرام ، حفیظ منصور ، داکتر مهدی  و یا خانم  فرشته که ادعای روشنفکری دارند ولی يک سری  در دفاع از فرهنگ اهانت نظر ميدهند.  نوشته ها آنان به طرزی وقیحانه به اقوام و فرهنگ مردم افغانستان توهين ميکند و به هيچ عنوان پيامی جز کينه ندارند. نویسندگان مانند خانم فرشته  و امثال وی که پیوسته دم از منطق و آزادی بيان ميزنند بايد درک کنند یک هموطن بدخشی بالای هموطن خوستی و نیمروزی برتری ندارد. مردم ما از کلیه اقوام کشوردر زندگی دارای ارزشهايی مشترک هستند که بايد محترم شمرده شوند. و عجیب اینکه این افراد نه تنها کمترین آگاهی از وجوهات اشتراک مردم کشور ندارند بلکه شهامت برخورد با واقعيت رانیز ندارند.وقتي چشم برروي واقعيات بسته مي شود نتجه اش شعارهاي شعورتهي است..




قسمت دوم


جناب دولتشاهی بدون تردید در نوشتار های شما به عنوان یک فردی اصولگرا و معتقد به یک رشته ارزشهای مشترک وطنی دیدگاه ها ارزشمند با برخی انتقادات موجه وجود دارند . با اینحال جناب شما نیک میدانید که نویسندگان سیاسی برای به كرسي نشاندن ايدیولوژي هاي شخصي و فرقه اي خود، نشر ادعاهاي بی پایه و غیرمستند تاريخي و مردم شناختي را پيشه ي خود ساخته اند. کتاب افغانستان در پنج اخیر صدیق فرهنگ، پوهاند جلالدین صدیقی و یک رشته دیدگاه های جنابعالی پیرامون خاستگاه اصلی پشتونها ، مساله هویت ملی( نام افغان بعلاوه حدود طبیعی افغانستان ) آمار داده شده در مورد هموطنان تاجیک در برخی ولایات نیز جزو چنین نوشتارهایی است که برای القاي فرضیه های نادرست سیاسی، که در آن اقدام به تحریف تاریخ و آمار در مورد تعداد به عمل میآید.


در این پاسخ، من سعی میکنم تنها روی بحث تاریخی، آمار، منشا ادعای خيال بافانه و مغرضانه “پشتونیزیشن” تمرکز ننمایم  چون بر همه روشن است که نوشتارهای که استدلال درآنها بر ادعا و اسنادي جعل استوار باشد، ناچار نتیجه گيري ها و توصيه هاي سیاسی در آن نيز نمي تواند راهگشای مسایل امروز و فردا افغانستان باشد.


طوریکه میدانیم  بیشتر اقوام ساکن در افغانستان آریایی‌ها هستند که از 3 هزار سال پیش به تدریج به این سرزمین آمده‌اند. اینکه نام افغانستان صرفاً مقارن با جلوس احمدشاه ابدالی پس از احيای وحدت سیاسی کشور درپی یک دوره  فتور و تشتت طولانی در افغانستان گذاشته شد، کاملاً نادرست است. کلمه افغان دست کم 1700 سال قدامت تاریخی اصالت ملی دارد دانشمندانی زیادی به اين واقعيت تاريخی معترفند که  افغانها بعنوان مردمان بومی در بین وادی غور، هلمند ،کابل و سند زندگی مینمودند.   کتیبه سنگی نقش رستم مربوط به دوره  شاه پور اول دومین شاه ساسانی ( 260 قبل ازمیلاد) که در دو زبان پهلوی – اشکانی و پارتی  میباشد و درشیراز ایران امروز دریافت شد جمله :  ګونديفر، ابغان، رسمون (Goundifer Abgan Rismaud) ) وجود دارد  که بخاطر شکست  امپراطور روم  Valerian در جنگ اودیسه  درآن حک گردیده است.  در بند دوم ترجمه  کتیبه  که در  جلد چهارم صفحه 181  گزارشات باستانشانسی  منتشره سال 1959 شیراز ایران از شهر پشکاپور pashkabur  به عنوان یک شهر در جنوب شرق کشور کوشانی ها نیز نامبرده شد است و داننشمند آن را معادل کسپاپوروس یونانی و لوشاپولو هیون تسانک چینی و پرشاپور و برشاوور( پیشاور ) اسلامی دانسته اند در قسمت ششم این کتیبه از”وینده فرو ابگان رزمه ود” در زمره سپهسالاران مهم شاپور ساسانی تذکار رفته که پروفیسور سپرنگ لونگ (Sprengling) محقق  امریکایی برای اولین بار  آن را ترجمه نمود و د رمجله سامي 1940 یک مقاله نوشته  و قاطعانه اپکان Apkan را لقب یا صفت افغان در دربار ساسانی میداند .  از همینروست که س اولف کیرو نیز  درانیان ویوسفزایی را از اعضای مهم دربار  ساسانی میداند. رجوع شود به صفحه 80.متن انگلیسی پتانان   


در  داستان فریدون نام آوگان  ازجمله سپهسالاران  فریدون دوبار امده است: سپهدار چون قارن كاوګانسپه كش چو شيروي وچون آوګان(شاهنامه، د مسكو چاپ، لومړى ټوك، 110 مخ) در همین داستان جای دیگر آمده است:: همه ګرد ايوان، دورويه سپاه بزرين عمود و به زرين كلاه سپهدار چون قارن كاوان به پيش سپاه اندرون آوګاگن جلد اول صفحه ، 166) هرچند داستانهای شاهنامه اسناد تاریخی نیستند اما  بدون واقعیت های زیادی  باستانی  در آن  درج میباشد. مستشرقین و مورخین   این اوگان را همان ابگان عهد ساسانی میدانند و بوستي المانی در کتاب نام های ایرانی خود اوه گان را اوستایی میداند و  سپرنګ لنګ و اولف كيرو  به این عقیده اند که نام و صفت افغان به شکل  ابګان و اپه ګان  از سده سوم عیسوی گرفته شده و شاهان وحکام  با آن آشنایی داشتند. همچنان در منابع قدیم هندی به شکل  اوه گانه(Avagana)   قید است و با ابگان و اپه گان دوره ساسانی مشابه میباشد . در اثار هندی  ورهامي هيرا (Varha-Mihira) شاعر و منجم  که در اوخر قرن پنجم عیسوی در  راجین هند میزیست  در کتاب مشهور خود  “پنچه سيد هانتيكا (Pance Siddhantika ودر باب جفرافیه و موضوعات دیگر هند سحن رانده در ابیات  11 16 او 31،16 نام افغان را به شکل اوه ګانه درج نموده است و  موسیو فوشه فرانسوی در کتاب  ” تکسیلا راه قدیمی باختر و هند”  خود که در سال  ( 1947 در پاريس چاپ، 235، 252 صفحات، 17 نوت) شرح داده که اوه گانه در اوسط قرن ششم میلادی  باستانی ترین نام افغان است . ازاینرو  منجم هندی “ورهاميهيرا” در سال 587ع كال وفات نموده   و ابوریحان  بیروني  دو کتاب او را به عربی ترجمه نموده است ،  این  دوکتاب نامبرده  در میان علما شهرت  زیاد داشته و قابل اعتماد پنداشته میشوند . بر پایه همین سند کلمه افغان در منابع هندی دست کم  1400 سال قبل نیز تذکر یافته است.


سفرنامه هیون تسنگ یا خاطرات کشورهای  شرقی که از زبان چینی به انگلیسی ترجمه گردیده است به عنوان یک اثر معتبر   در مورد  مردم جغرافیا ی افغانستان و باورهای دینی سیاسی و واجتماعی مردم آن معلومات  قابل توجهی را ارایه میدارد. در صفحه 265  ترجمه انگلیسی آن امده است”حین بازگشت از هند به ولایت بنو  نام منطقه  ی موسوم به”او _ پو _ كين” (o-po-kien)   افغان که در قسمت شمال غربی بنو حاشیه ای جنوب غزنی  موقعیت دارد، را در یادداشت خود قید نموده است. وقبل از وی  یک زایر دیگر چینی فاهیان  نیز از همین منطقه دیدار نموده بود . محققان مخصوصاٌ  جنرال كننګهم نویسنده جغرافیای هند باستان  او” – پو – کین  را با کلمه  اوه گان ( افغان)   تطبیق میدهد  و  تاکید میکند که زبان مردم  آن هندی نیست ولی با آن شباهت دارد.  به قول نامبرده مراد از آن همین  قبایل افغان اند که بین  ولایات سند، ملتان ، غزنی ، غور  بودباش دارند. مورخین خارجی  همین سه سند در دوره قبل از اسلام در منابع  باستانی ساسانی ، هندی و چینی کافی میدانند و پس از آن در  دوره اسلامی  کلمه ” افغان “در کتاب های  پارسی  او عربي مکرراً امده است  که قدیمی ترین آن  در  “حدود العالم” سال  372 هـ (982ع)   مربوط خانواده  جوزجان ال فريغون  ، در کتاب”تاريخ يميني”   عبدالجبار عتبي  “تاريخ يميني ” در عهد سبكتګين  و محمود غزنوی  و سلاله غزنوی ، ابن اثير در کتاب الكامل كي آن را ابغان  با املا کهنه مینویسند.               


میر غلام محمد غبار  نیز  در اثر جفرافیای تاریخی افغانستان   در مورد جغرافیای و بستر زیست پشتونها مینویسد: ” درازمنهء قبل التاریخ، بعد از آن که آریان ها، وارد هرات و بلخ گردیده و از آنجا به سایر صفحات افغانستان منقسم شدند، قسمتی هم از شاخه پختانه ها به دره های ولایت غور سرازیر گردیده و در ارتفاع جبال و دره های سهمناک او مسکن گزیدند.. وطن اینها بعدا معروف به غور گردید و بنوعی که ما در قسمت تاریخ پاختیا نوشتیم، کلمه غور و یا غریت لفت قدیم پختانه بوده و تا امروز در زبان پشتو مستعمل و موجود است. تحریفات و تبدلات این کلمه به مرور زمان غرج و غرچ و عرش شده و در دورهء اسلام مشهور به غرجستان گردید. اسم طایفه بزرگ پختانه ( غلجایی و یا غلزایی ) نیز منسوب به همان نام ولایت غرچ و یا غور است که بعضی مورخین آنها را به نام خلج و خلجی یاد کرده اند. با کل حال اسم غور که محرف غرو است و غرو در پختانه جمع غر ( کوه ) و به معنی کوه ها و کوهستان میباشد، مناسب ترین اسمی است که در مورد این ولایت کوهستانی اطلاق گردیده است


بطور حتم با نام کک کوهزاد افغان اشنایی دارید از آنچه که فردوسی در مورد سرگذشت کک کوهزاد افغان در حکایت دوم شاهنامه بیان میدارد  بر می آید که  جغرافیایی طبیعی و کشور افغانها که کک کهزاد  شاه و سردار آنها می باشد برون از حوزهء سیستان  واقع نبوده است.  و در استناد به  جغرافیایی تاریخی این راهم میدانیم که زابل ، قندهار ، بست  شامل حوزهء سیستان بوده است ،


شاهنامه در موردموقعیت  دژ  کک کوهزاد میگوید:  که نزدیک زابل به سه روزه راه  —  یکی کوه بد سر کشید بماه –به یکسوی او دشت خرگاه بود–  دگر دشت زی هندوان راه بود–نشسته در آن دشت بسیار کوچ   ز افغان و لاچین و کرد و بلوچ.” .  همچنان فردوسی در مورد کک کوهزاد ادامه داده میگوید: نژادش ز افغان سپاهش هزار  —   همه ناوک‌انداز و ژوبین گذار–به بالا بلند و به پیکر سطبر–   بحمله چو شیر و به پیکار ببر


  چنانکه  حتی در این اواخر خود ایرانیان مخصوصاًا نوبانینی با استفاده از اثر هاشم رضی ظهور سوشیانت ، اثر پور داود, سوشیانس و مزیسنا، محل فرمانروایی  کک کهزاد افغان و جغرافیایی طبیعی قبایل افغان را در سیستان بلوچستان در فاصله ء بین زاهدان و زابل ایران در حوش و حول منطقهء بنام کوه خواجه کشف نموده اند. مینویسد:


مورخان بعد از آ ن  چون  فخر مدبر در اداب الحرب والشجاعه، قاضي منهاج سراج جوزجاني  در  طبقات ناصري، حمدالله مستوفي در تاريخ ګزېده  و محمد قاسم فرشته در  تاریخ فرشته و دیگران نام افغان   قبایل”اوغاني”  بار بار ذکر  و معلومات شایان توجهی ارایه مینمایند همینطور  کلمه  افغانستان  (700) قبل  جلوس احمدشاه ابدالی  در تاریخ  هرات سال 721 هـ (1321ع) که توسط سيفي هروي تاليف شده میبینیم  که مناطق مناطق شرقی افغانستان فعلی  الی  وادی سند را بنام افغانستان  درج نموده است . مولانا كمال الدين عبدالرزاق سمرقندي هروي که درسال  816 هـ (1413ع) در هرات  متولد گردیده  در کتاب “مطلع سعدين و مجمع بحرين” در سال 875 هـ (1470ع) تاحدی وسعت  جغرافیایی افغانستان را که سیفی هروی میشناسد مکرراً  ذکر مینماید. در تاریخ فرشته که شما هم آن را  ذکر نمودید برخلاف  گفته شما تاریخ فرشته  افغانستان را از هرات الی حسن ابدال قید مینماید نه  آنسوی خط دیورند و کوهها سلیمان  و تذکرات تاریخ فرشته در ادبیات پشتو  نیز زیاد تکرار گردیده است.


همینطور معين الدين اسفزاري در  روضات الجنات  و بابر در سال  932 هـ (1526ع) که  بدعوت دولت خان لودی افغان حاکم پنجاب سلاله لودی افغان  در دهلی از افغانستان به هند رفت  و  امپراتوري گورگانیان هند را بر خرابه های سلاله لودی افغان  ناسیس نمود در کتاب  سفرنامه بابری مشهور آن میبینم که  جفرافیای افغانستان به  مفاهیم  جغرافیایی متفاوت از  وادی  کابل الی  سرزمین هند مستعمل بود. در  این دوران دیده میشود که مردم این مناطق   مشغول دفاع و جنگ به مقابل متجاوزین گورگانی هند  و صفویان ایران  اند تااینکه پس از دو قرن مقاومت در نتیجه  قیام های  هیرویس هوتکی و احمدشاه ابدالی وحدت سیاسی در این قلمرو  احیا میگردد.


از جانب دیگر  مسالک و ممالک اصطخری، مسالک و ممالک ابن خردادبه، صورت الارض ابن حوقل، احسن‌التقاسيم مقدسی، الاعلاق‌النفيسه ابن رسته، البلدان يعقوبی، تقويم‌البلدان ابوالفدا، حدودالعالم من المشرق الالمغرب، تاريخ گرديزی، تاريخ بيهقی، تاريخ سيستان، تاريخ بخارا، معجم‌البلدان ياقوت حموی بغدادی، جغرافيای حافظ ابرو و ساير منابع تاريخی و جغرافيايی و سفرنامه‌ها و متون ادبی، اين حقيقت را به درستی به اثبات می‌رسانند که حدود و ثغور کشور خراسان و افغانستان در آثار اين جغرافی ‌نگاران با تفاوت واختلاف فراوان سخن به‌ميان آمده است. لذا نام خراسان تمامی حدود ومناطق افغانستان امروز  را در بر نمیگیرد. و اما اطلاق نام  افغانستان دست کم در  این چند قرن بر تمامی حدود کشور  از شمال تا جنوب و از جنوب تا شمال تسجیل است.  


جناب دولتشاهی   با مرور   منابع   و متون  معتبر تاریخی که در بالا از انها تذکار رفت  درمیابیم که  پشتونها تنها سلیمانی نیستند  و خاستگاه طبیعی آنان محدود به کوهپایه های سلیمان و یا انسوی خط دیورند هرگز نبوده است. کسانی  که اهل فکر هستند به اسانی می دانند پشتونها سه صد و یا پنجصد سال قبل در اطراف کوهپایه های سلیمان  از زمین سمارق وار سر بیرون نیاورده اند. پشتونها در کنار سایراقوام  در تمدن این منطقه  در طول تاریخ  سهیم  اند. بدون تردید بخواهیم نخواهیم   نام  افغان با 1700 سال قدامت و افغانستان با 700 سال قدامت بعنوان مبدا سوابق تاریخی اقوام ساکن در این جفرافیا تسجیل است و  اصرار بر این ادعای بی اساس که افغانستان کشور جدیدالولاده از سوی بریتانیا است و پشتونها ساکنین بومی افغانستان امروزه نیستند ، غیر از پشتون ستیزی پان ایرانسیم و پان فارسیسم نمیتواند نام دیگری داشته باشد.  بهرحال فراموش نکنیم ما ملتی با غنای مشترک هستیم  و بهتر است  دست در دست هم  به فکر سرانجام بهتر برای همه مردم   بود.   اتکا به منابع غیر موثق علمی  و قرائت  واژگون از تاریخ انهم از روی  تعصب پان ایرانسیم  در برابر نام افغان و افغانستان   هیچگونه مبنای عقلانی و اکادمیک ندارد.  


آقای دولتشاهی همه می دانیم  زمان بیداری مردم و وحدت ملی واقعی که همه اقوام  درآن عادلانه و با احترام متقابل در کنار هم با تعامل سازنده  با هم زندگی کنند فرا رسیده است، همه می دانیم ایجاد تفرقه قومی،  مذهبی و زبانی  نقشه طراحی شده خارجی  برای تضعیف وحدت اقوام ساکن در افغانستان است، همه می دانیم پان ایرانیسم بر سر 30 میلیون ترکتبار ایران و بلوچ های آن کشور چی  آورد. همه می دانیم پان ایرانیسم چگونه اهل تسنن که شمشیر در مقابل فزونی خواهی های رژیم تهران بودند را بی هویت کرد، همه می دانیم چه کسانی و با چه نیتی کوروش خونریز و هخامنشی وحشی را برای مقابله با تمدن سترگ اسلامی علم کردند، همه می دانیم که چه کسی و با چه نیتی گفت کوروش بخواب که ما بیداریم، همه می دانیم چه کسانی و به دستور کدام گروهها جهت مخدوش کردن وحدت اقوام،  با جعل تاریخ ترکتباران و پشتونهای کشور را که تهدیب و تمدن اسلامی در جنوب آسیا و شبه قاره هند مدیون رشادتها و افکارسازنده  آنان است را ایرانی معرفی میکنند ، ولی نمی دانیم چگونه در جمهوری اسلامی ایران تعصبات شدید پان فارسیسمی  با باورهای اسلامی عجین شده و به نام اسلام و هویت ایرانی به خورد اذهان نویسندگان به اصطلاح اسلام گرای جمعیت اسلامی و تکنوکرات تاجیک افغانستان داده می شود وچگونه ایرانیت جعلی ساخته و پرداخته ذهن تاریخ نویسان مغرض غربی و غرب زده از اسلامیت پیشی گرفته است؟


مگر ما در عهد حجر زندگی میکنیم که افغان های آریایی را یهود و بیگانه خواند و جایگزین هویت افغانی را در  فارس خلاصه کرد، عناصر منفور تاریخ  منتسب به قوم مجهول پارس را با نام ایرانیت از اعماق تاریخ بیرون کشیده با جعل واقعیتها، همه اقوام افغانستان را مجبور به ستایش آنان نمود


  آقای  دولتشاهی، دشمن می داند که جهت تفرقه بین اقوام افغانستان روی کدام قوم دست بگذارد و بهترین امید او در این راه پان فارسیسم و تشیع واردشده از ایران است.  فارسی که ما به آن احترام می گذاریم  تنها با اسلام و اشعار اسلامی سعدی، حافظ و مولانا و. .  معنی دارد. 


    آقای دولتشاهی دشمنان افغانستان با اعمال شیطانی وسوسه انگیز خود با تکیه بر عصبیت قومی فارسی، و تشیع جمهوری اسلامی بدون هیچ هزینه ای به تمام آرزوهایی که در سر می پرورانند می رسند و متاسفانه آنانی که به تز آریایی برتر و قوم فارس شاهنامه ای اعتقاد پیدا کرده اند بی اجر و مواجب آب در آسیاب دشمنان می ریزند.  برای رسیدن به وحدت ملی بایستی تاریخ را آنچنان که بوده به صورت  لخت و عریان و منطبق بر واقعیت بیان کرد وافسانه پشتونیزیشن و پروژه افغان ملت را از ذهنها زدود تا افراد مغرضی که تحمل بقای افغانستان را ندارند نتوانند، به بهانه هویت افغان، بین اقوام پشتون، تاجیک و اوزبیک وهزاره تنش ایجاد کنند. 


اگر موافق تکثر گرایی اندیشه و فرهنگ هستید، اگر معتقد به تز گفتگوی فرهنگها و اقوام می باشید، اگر به وحدت و برادری اعتقاد دارید، اگر مخالف تهاجم فرهنگی هستید، شما هم بایستی پای در رکاب این دیدگاه بگذارید که این انتظار ما از جناب شما و سایر اندیشمندان واقعبین و عدالت محور است.    


  من ا. . .  التوفیق و علیه التکلان