کور / اسلامي / جدايي دين از سياست

جدايي دين از سياست

خواننده ګان ګرامی!
قبل ازینکه به اصل موضوع مورد بحث بپردازم ضرورت است تا مواد ترکیبی بحث را مورد مداقه  قرار دهیم.  باید شناخت که دین چیست؟ مذهب چیست؟ تفاوت دارد ویا خیر؟ منظور ما از ادیان سماوی است یا ادیان ساخته شده بشری؟ منظور ما دین اسلام است یا ادیان آسمانی دیګر مانند مسحیت و نصرانیت و …..؟ واضح سازیم آیا تفاوت بین این ادیان آسمانی وجود داشت و یا دارد؟ آیا در طول تاریخ دین مسیحیت جدال و تلاش  بین دین مداران و سیاست مدران جوامع بشری در طول تاریخ وجود داشته ویا خیر؟ این جدال ها و کشمکش ها بین سیاست مداران و افراد دین خاصتا در طول سالهای متمادی و جوامع مختلف بشری تا کدام حد موجه منطقی و مستدل بوده  و تا کدام حد نه؟ مفاهم رهبانیت در مسیحیت و موضع ګیری اسلام در مورد ؟ منظور ما از جدایی دین از سیاست؟ حدود و چوکات این تلاش ها ی جدایی؟ جوامع که این جدایی دین و سیاست استدلال خود را دارد و جوامع که دین اکثریت مردم آن اسلام است؟ آیا دین اسلام قوانین و مقرارت برای تنظیم روابط انسان و الله تعالی (قوانین مربوط به عبادات) و قوانین و مقرارت که معاملات انسانها را تنظیم میکند دارد؟ اګر دارد پس موجودیت قوانین بدون قوه مجریه چه معنا خواهد داشت؟ قوانین و حاکمیت برای کی است؟ در صوریتکه که برای مردم ونګه داری ارزش های باشد که مردم آنرا توقع دارند – در نظر نه ګرفتن خواست مردم تا کجا انسانی خواهد بود؟ آیا مشروعیت حاکمیت باید از دین ګرفته شود یا از ملت ؟  چرا عده از قبول واقعیت اینکه دین اسلام را نمیتوان از سیاسیت جدا کرد ترس دارند؟
 این و دهها سوال دیګر که تفکر و تعمق به جواب درست و مستدل به این سوالات ما  را به راه مطلوب و درست رهبری کرده میتواند.
از جانب دیګر اګر موضوع را به این وسعت مورد مداقه و غور قرار دهیم از حوصله خواننده امروزی که زود جواب توقع دارد میبراید. به این منظور من هم اینک مستقیم به موضوع تمرکز نموده و تلاش میکنم بخش از سوالات فوق را مورد مداقه قرار داده و خدمت شما  جواب بخش ازین سوالات را موشګافی نمایم.

آنچه به دین اسلام و فهم ما از دین اسلام قرار دارد با صراحتِ تام و به اعتقاد قوی،راسخ، محكم و متين  باید گفت که :  دين واقعي با سياست   پيوند محکم و قوی ناگسستني دارد و حتي گفته ميتوانم كه دین و سیاست مُكَملِ يكديگر درتآمین عدالت الهی و همه جانبه و جامعه بهتر و انسانی رول بس مهم دارد.
دانشمند محترم دکتور محمد فرید یونس/ از ایالات متحده آمریکا طی مقاله خویش تحت عنوان (نشرات فقه اسلامی ، سلسله بیست ونهم ) مینویسد :


(دین نه تنها کلمه عربی است بلکه کلمه قرآنی است. فرهنگ لاروس عربی – فارسی آنرا چنین معنی میکند: آیین، کیش، اسم است برای تمام آنچه که بدان پرستش خدا کرده شود. ملت ، مذهب.- فقه : اعتقاد به قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح. _ : سیرت. طریقه. روش.- عادت.-: حال.-: کار. پرهیزگاری، خداشناسی ، حساب، محاسبه ، مُلک ، حکمرانی، فرامانروائی ، سلطنت ، زمامداری ، فرماندهی ، حکومت ، کشور داری ، قضا داد رسی ، تدبیر پایان کار را نگریستن. کار سازی “یوم الدین” روز حسابآنرا چنین معنی میکند: آیین، کیش، اسم است برای تمام آنچه که بدان پرستش خدا کرده شود. ملت ، مذهب.- فقه : اعتقاد به قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح. _ : سیرت. طریقه. روش.- عادت.-: حال.-: کار. پرهیزگاری، خداشناسی ، حساب، محاسبه ، مُلک ، حکمرانی، فرامانروائی ، سلطنت ، زمامداری ، فرماندهی ، حکومت ، کشور داری ، قضا داد رسی ، تدبیر پایان کار را نگریستن. کار سازی “یوم الدین” روز حساب.

از معنی فوق به وضاحت معلوم میشود که دین در اسلام معانی مختلف دارد که حکومت داری و کشور داری و داد رسی و حکمرانی را در بر میگیرد نه اینکه مانند دیگر ادیان تنها عقیده به موجودات ماورای طبیعت باشد و در امور زنده گانی انسان ارتباط نداشته باشد. همچنان دین را در ادیان دیگر به زبان انگلیسی Religion مجبورأ ترجمه کرده اند چون در زبان های غربی کلمه ئی برای دین ندارند. در حالیکه اسلام یک Religion نیست بلکه یک روش زندگی کامل است . خداوند در مورد مکمل بودن اسلام منحیث دین در قرآن مجید چنین می گوید “الیوم اکملت لکم دینکم” یعنی امروز من دین شما را کامل کردم.

Religion از لغت” Relegere” که در لاتین دوباره خواندن و یا مکرر و یا یک عمل را بار بار کردن معنی میدهد. مثلا در زبان انگلیسی می گویند فلانی هر روز مکرر روزنامه می خواند
“He reads the daily paper religiously” . همچنان قاموس زبان انگلیسی مذهب را عنعنه و رسم رواج ، اعتقاد به موجودات ماورای طبیعت تعریف میکند که به هیچ صورت معنی دین را در اسلام افاده نمی کند. زیرا تعریف دین در اسلام معنی و مفهوم همه جانبه و فراگیر دارد که همه امور زندگی را در بر میگیرد.
تعریف سیاست:
سیاست که کلمه عربی یعنی السیاسیه است و تعریف آن بهبود بخشیدن به وضع مردم با رهنمائی کردن شان به آنچه مصلحت آنان است. اداره کردن امور مردم و حکومت کردن بر مردم می باشد.


می بینیم که سیاست هم در فرهنگ اسلام موقیعت خاص دارد که رهنمائی مردم است ، پس دین و سیاست در فرهنگ اسلام نه تنها شامل است بلکه معنی بسیار ارزنده یعنی اداره امور و اصلاح مردم از طریق حکمرانی می باشد. هیچ عالم دین ، جامعه شناس ، بشر شناس مسلمان و غیر مسلمان و مستشرق در جهان نیست که ادعا کند که در اسلام دین از سیاست جداست. همه متفق علیه به همین نظر هستند که در اسلام دین از سیاست جدا نیست و اگر کسی چنین ادعا کند ، واضحأ اسلام را ندانسته است و بهتر است قبل ازینکه نتیجه گیری کند باید مطالعات خود را توسعه دهد. )

خواننده محترم !
 دين بدون سياست، هم چون درختي بي ثمر است. دشمنان اسلام استعمارگران و به اين نتيجه رسيده اند كه بزرگترين دشمن آنها دين است.
بدين اساس همه كوشش و فعاليت خويش را به اين نقطه متوجه ساخته اند، تا دين را از ماهيت اصلي آن كه سعادت بشريت است، تغيير دهند. با وجود تفاوت های معین بین دین اسلام و مسیحیت در طول تاریخ جوامع بشری تلاش های زیاد وجود داشت و دارد که  دين مسيحيت از سیاست جدا سازند. اول اینکه این دین مسیحیت به فهم ما تحریف شده است و دوم اینکه دیدګاه های دین مسیحیت و اسلام در موارد معیین متفاوت است . دین مسحیت بدون مداخله در سیاست بوده میتواند. اما برای دین اسلام این فهم قابل قبول نیست.  سعي و كوشش آنها در انزوا قرار دادن دين در مساجد و معابد ديني به این هدف است که آنان نمي گذارند دين وارد جامعه و عرصهء سياست گردد.در حالیکه دین اسلام در ذهن رګ و ریشه مردم مسلمان و جوامع اسلامی وجود داشته و ارزش های اسلام مورد احترام و خواست مسلمانان است. این خواست ها در موارد معین با خواست غاصبین در تضاد بوده
لذا به همين منظور شعارِ جدايي دين از سياست را در همه جاء مطرح كرده اند و اين مبارزه را در دستور روز خويش بخصوص بعد از ختم جنگ سرد، قرار داده اند.


در سالهاي اخير بخصوص بعد از بیشتر از سه دهه فاجعه در كشور عزيز ما افغانستان، نظير همچو كوشش ها براه افتاد، تا بزعم خودشان سياست را از دين جدا سازند.

موفقیت های زود ګذر را تا مؤفقیت های مردمی و اصلی باید تفاوت کرد و نباید فریب خورد. ما به این معتقد ایم که آنچه خواهد شد که مردم میخواهند و راه مردم روشن است. تلاش میکنم  و ميخواهم در اين مقاله، مؤجز و كوتاه به توضيح بخش اين واقعيت كه آيا واقعا” جدايي دين از سياست بخصوص در جوامع مثل افغانستان ممكن است يا خير؟ به موشګافی های معیین پرداخته و نكاتِ چند را خدمت شما خوانند ګان عزیز پیکش نمایم:

نیرو های معیین در جهان  از تشكيل حكومت اسلامي كه دين و سياست را بطور قطع باهم پيوند ميدهند، سخت در هراس اند . علت عمده ترس از اين مسـﺋله را ميتوان در دو نقطه عمده مورد تحليل و ارزيابي قرار داد:

اول: دين كه در جوامع غربي وجود دارد، دين مسيحيت كنوني است، و اين بدين معني است كه اين دين بر اثر تحريفات، ماهيت ديني خويش را  دیګربا گذشت زمان اصلا” از دست داده و دين عملا” به يك مسـﺋله خصوصي و فردي و منحصر به رابطه خلق و خالق كه تعليمات آن منحصر به يك سلسله توصيه هاي اخلاقي ميشود، درآمده است و كاري به مسايل اجتماعي و مخصوصا” مسايل اخلاقي ندارد. فرقِ يكنفر ديندار با يكنفر غير ديندار در اين جوامع آنست كه فرد ديندار به يك سلسله مسايل اخلاقي پايبند است و هفتهء يكبار آنهم روز يكشنبه صبح ناوقت به كليسا مي رود و ساعتي هم به عبادت و مناجاتِ خدا مي پردازد، ولي افرادِ بي دين كدام تعهدي نسبت به مسايل اخلاقي اساسا” نداشته، هرگز به كليسا هم نمي روند و به منظور تقويهء بنيهء مالي خويش از پرداخت ماليه به كليسا رسما” استعفاء نموده، خود را بي دين معرفي داشته و حتي حاضر نيست كه طفلش در كليسا(غسل تعميد) ببيند و مرده اش توسط ملاي كليسا دفن شود.  درین میان کتګوری های خورد و ریزه دیګر هم است اما عمدتا به همین منوال میباشد.

دوم: به صورت عمده عدم آګاهی از مفاهیم اصلی اسلام و عدم فهم از هدف اصلی جدایی دین و سیاست است. ميخواهم توجه خوانندهء عزيز را بيك نقطه جلب كنم كه ګروه های تلاش کننده جدایی دین و سیاست به خاطرات بسيار دردناكي از حكام كليسا در قرون وسطي و دوران محاكم (تفتيش عقايد) دارند، و اين مسـﺋله باعث آن شده است كه براي هميشه دين را از سياست جدا كنند. بخاطر اينكه رهبر كليسا در قرون وسطي بر تمام شئون زندگي مردم اعم از سياسي، اجتماعي و فرهنگي مردم اروپا مسلط شدند و پاپ ها با قدرت تمام بر كشور هاي اين قاره حكومت ميكردند. كليسا در دورانِ حاكميت خويش، عرصه را چنان بر مردم بخصوص اهل علم و فرهنگ ضيق ساخت، كه حتي جرأت اظهار نظر در برابر اين حاكميت را از دست دادند. كليسا نه تنها خود را شارع و مفسر بفرد كتاب مقدس دانسته، حتي به كسي اجازه نميداد كه در ساير علوم بشري ابراز نظر نمايد. ارباب كليسا همه پيشرفتهاي بشري را جاهلانه مخالف كتاب مقدس قلمداد نموده و بدين ترتيب تضاد را بين علم و دين، بر قرار كردند.

در سال 1210، شوراي كليساي پاريس حتي خواندن كتاب ارسطو را كه در بارهء فلسفهء طبيعي تحرير داشته بود، ممنوع اعلام و خوانندهء آنرا بنام مُرتد، ملحد و مُشرك مجازات ميكرد. اين ممانعت ها به حدي رسيد كه نمايندهء پاپ در پوهنتون پاريس مضاميني كه در آن از مسايل فلسفي، متافزيك و فلسفهء طبيعي بحث بعمل ميآورد، ممنوع اعلام داشت. پاپ هاي كليسا در برابر نهضت هاي علمي و در برابر ابتكارات جديد قد علم كردند و همه چيز را و همه پيشرفت ها را در ضديت با دين معرفي داشتند و تعدادي بيشماري از دانشمندان و علماي مشهور و از جمله علماي علوم طبيعي را به پاي محاكمه كشانيدند: بعضي ها را سر بريدند و بعضي ها را حتي زنده در آتش سوزاندند و يا هم به زندان ابدي محكوم ساختند.

شاهان و امراي وقت، به ارباب كليسا باج مي پرداختند و از اوامر و نواحي شان بدون چون و چرا اطاعت مينمودند. ارباب كليسا توانست با تطبيق فتوا هاي ديني، صاحبانِ سرمايه هاي هنگفت گردند و زندگي مرفه را براي خود و پيروانِ خويش بناء نهادند.

همه اي اين امور موجب آن شد، تا با گذشت زمان مردم بر ضد آنها شورش را براه اندازند و زمينه را براي يك قيام سراسري مساعد ساختند. در پيشآپيش و رهبري اين قيام، علماء، دانشمندان و شخصيتهاي ذينفوذ در جامعه در برابر روحانيت كليسا موضع اتخاذ نموده و در نهايت شعارِ جدايي دين از سياست را در پيش گرفتند، كه با استقبال مردم از آنجمله علماء و دانشمندان قرار گرفت.

شعار جدايي دين از سياست، از يكسو و تضاد علم و دين از سوي ديگر در همه جا سر داده شد، كه با پيروزي اين شورش، كليسا و اربابانش را از صحنهء اجتماع و حكومت عقب راندند و از امپراتوري عظيم الشانِ شان، صرف منطقهء كوچكي بنام’’واتيكان‘‘ كه كمتر از يك كيلومتر مربع مساحت دارد، را در تصرف دارند. اينهمه تحولات بود كه در آن شرايط خاص بوجود آمده بود.

طي دوران جنگ سرد، ايالات متحده امريكا از مسلمانان براي مبارزه و مقابله با كمونيسم و اتحاد شوروي سابق، با در نظرداشت اينكه اسلام با نظام سياسي- اجتماعي غرب سازگار و همآهنگي نداشت، استفادهء عظيمي بعمل آورد، ولي حالا غرب ديگر در فكر سقوط كمونيسم نيست، ايديولوژي كمونيسم ديگر شكست خورده و جوهر و حقانيت اش را از دست داده است. بدين لحاظ لبهء تيزِ تبلیغات  علیه اسلام ومسلمانان  براه افتاده . بخاطر حفظ منافع  اقتصادي شان در اين كشور ها بخصوص نفت متوجه گشته و در فكر منزوي ساختن اسلام در كنجِ مسجد افتاده و شعار جدايي دين از سياست را بلند كرده اند. در اينجا سوالي مطرح ميگردد: دين اسلام كه به عنوانِ تهديد مطرح شده است، اين تهديد از ديدگاهِ يك ملا ی مسيحي است كه از اسلام در هراس است، و يا اين نظريه حكومت سياسي است كه توسط صهيونيست ها رهبري ميگردد؟  این مهم است که انګیزه و علت آن تجسس ګردد.

به نظر من يگانه عاملِ كه موجب خشم بخش از نیرو ها  در برابر اسلام گرديده است، همين است كه چرا دين مقدس اسلام تا هنوز از تحريف و دستبرد مصئون مانده است و چرا مسلمانان تا هنوز به اساسات  متين كتابِ الله (قرآن عظيم الشان) و سنتِ بیامبر بزرګوار اسلام حضرت محمد صلی الله علیه وسلام پابند هستند؟

دین اسلام دین امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر است ، واین هدایت يكي‌ از ضروريات‌ ايمان‌ و رستگاري‌ در اسلام  بحساب می اید . وقرآن عظیم الشان برای تحقق این امر بزرګ   در قرآن‌تأكيد فراواني‌ به‌ آن بعمل آورده میفرماید :
(كُنتم‌ خيرَ امّة‌ ُأخرجَت‌للّناس‌ تأمرون‌ بالمعروف‌ و تنهون‌ عن‌ المنكر)و يكي‌ از خصوصیات که ‌ امت‌ اسلامي‌‌را از ديگران‌ ممتاز مي‌كند، انجام‌ اين‌ فريضه‌ ذكر شده‌ است‌ .
همچنان عامل دیګر  ترسِ از اسلام، ناشي از ريشهء مذهبي اسلام نيست، بلكه از ريشه هاي سياسي اسلام كه از قوت خاص خويش برخوردار بوده و مي باشد. از جمله يكي از اين ريشه ها، مفهوم “جهاد” است كه از اصول اسلامي بشمار رفته و موجب وحشتِ دربعضی از نیروها در جهان در طرح ريزي سياست خارجي خود با جهانِ اسلام شده است.


این نیرو ها  با طرح شعار آزادي، دموكراسي و مبارزه عليه تروريسم و بنيادگرايي، تبليغات وسيعي را در جهان اسلام براه انداخته و مبارزه با بخش از پدیده های منفی به نام دین و اسلام را با مبارزه به ضد اسلام همګام میدانند.
  ولي سوالي بعمل ميآيد، كه عاملِ تشديد بنيادگرائي در جهانِ اسلام كي بود؟ و كي باعثِ اوج گرفتن بنيادگرائي در كشور هاي اسلامي گرديد؟ سوال مطرح میګردد آیا آنها با این برخورد خویش که مبارزه به ضد افراطی ګری را همګام با مبارزه با اسلام ساخته اند مشکل خویش را بزرګتر نه ساخته اند؟ جواب واضح است که درین جنګ برنده نه خواهند بود.  نتیجه منفی خواهد بود. واضح است كه نیرو های معین در جهان به نام دیموکراسی و حقوق بشر موجب افزايش بنيادگرائي در كشور هاي اسلامي از جمله افغانستان و منطقه گرديده اند. سالهاي جهاد مجاهدين عليه روس ها و پشتيباني از جنبش طالبان و غيره شاهد اين مدعا است.


با دقت کوتاه در خواهیم یافت آنهاییکه که  خواستار جلوگيري از بنيادگرائي در برخي از كشور ها اند  عملا” در بعضي كشور هاي اسلامي خواستار تشديد و تقويهء نيروهاي بنيادگرائي مي باشند یا بودند.

نقطهء قابل توجه در آن است، كه دين اسلام كه این نیروهای به اصطلاح دیموکرات خواستار جدائي شان از دولت است، با اصول و اساسات اديانِ ديگر تفاوت زمين تا آسمان را دارا مي باشد. يكي از اوصاف و خصايص دين مقدس اسلام، اقوام بودنِ دين اسلام بر ساير اديان است. خداوند پاك در قرآن عظيم الشان ميفرمايد:’’ان هذا القران يهدي للتي هي اقوم‘‘ همانا اين قرآن، بشر را به استوار ترين راه هدايت مي كند.

اين بدان معني است، كه دين اسلام ديني است كه با احكام تفصيلي و قواعد كلي، زندگي انسان را از تولد تا مرگ تنظيم ميكند. هيچ چيزي در حيات انسان رخ نميدهد، مگر اينكه حكم آن در اسلام موجود نباشد. و حتي يك عمل ازاعمالِ فردي و اجتماعي انسان را بدون حكم نگذاشته است. اين حكم يا در قرآن عظيم الشان است، و يا هم در سنت پیامبر اسلام توضیح و بيان گرديده است.

صفت  ديگر اسلام (اكمل و اتمم) بودنِ اين دين است: طوريكه خداوند پاك ميفرمايند:’’اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا”‘‘ امروز دين را براي شما كامل و نعمت خويش را بر شما تمام كردم و از اينكه اسلام دين شما باشد، راضي شدم.‘‘

سوالی  باید کرد  آیا در یک دین مکمل میتوان کمبودی یافت؟ وقتیکه قرآن می گوید دین اسلام مکمل است پس چطور امکان دارد که در یک روش زندگی مکمل دین را از سیاست جدا پنداریم؟ وقتیکه ما نظر به آیه صریح قرآن قبول می کنیم که دین اسلام مکمل است پس ما نمی توانیم که به دست خود دین را برای مقاصد شخصی وفردی خود آنرا  نا مکمل بدانیم  و یا از اینکه مردم تحت نام اسلام بی عدالتی کرده اند دین را از سیاست جدا کنیم. و یا اینکه برای مستعمرین ممد خدمت شده باشیم  ، نام اسلام را نگیریم و داد از دیموکراسی بعمل آریم . در کشور چون افغانستان که اکثریت آنرا مسلمان مسلمان تشکیل میدهد  باید درفکر تحقق  عدالت اسلامی باشیم تا در فکر واژه های بیګانه .

دين اسلام، ديني است كه همه چيزش سياست است. حتي اگر به عبادت اين دين مقدس اسلام هم توجه صورت ګیرد ، در واقعيت امر سياست است. اسلام براي همه چيز و براي همه شؤن وعرصه های   زندگي  طرح و پروگرام منظم ومنطقی  دارد. در احكام مقدس اسلام، امور سياسي و اجتماعي نسبت به امور عبادي بيشتر مورد تحليل و ارزيابي قرار گرفته است. اسلام طرح منظمی براي زندگي و حكومت وحکومت  داري دارد. اسلام دينِ سياست و حكومت است. اسلام يك حكومت است كه يك جنبه اش حكومت سياسي و جنبهء ديگرش حكومت معنوي است. اسلام يك دين عبادتي- سياسي است كه در امور سياسي اش عبادت منظم است و در امور عبادي اش سياست.

رسول مقبول ما حضرت محمد(ص) پايهء سياست را در ديانت گذاشته است و خود تشكيل حكومت داده است. دعوت و مكتب اسلام معنويات است نه ماديات. اسلام ماديات را در پناهِ معنويت ميخواهد. قوانين اسلام به نياز هاي انسان پاسخ داده و قوانين صريح در زمينه را دارا مي باشد.
اسلام‌،اساسآ ديني‌ اجتماعي‌ است‌ و فقط‌ به‌ بعد فردي‌ِ انسان‌ توجه‌ ندارد.اين‌ دين‌ بااصول‌،ارزش‌ها ی عالیش مطابق به حکم صریح قرآن عظیم الشان وسنت  پیامبر بزرګوار اسلا م حضرت محمد صلی الله علیه وسلم انسانها را به زندګی اجتماعی  دعوت نموده  وارشادات خاصی در این زمینه  به پیروان خویش  ارایه داشته است .


اسلام دين آزادي و استقلال است. اسلام تضمين كنندهء دنيا و آخرت است. مشكل عمدهء ما مسلمانان، دوري از اسلام و قوانين واقعي اسلامي است، در غير آن اسلام براي نجات بشر و سازندگي بشر آمده است . هدف اسلام  ساختنِ انسان است. اسلام براي مليت خاصي نيست، اسلام براي مسلمانان، يا افغانها و يا عرب و عجم نازل نگرديده، اسلام متعلق بهمه بشريت بوده، رنگ، پوست، نژاد، قبيله و زبان در اين نظام ارزش ندارد. در اسلام اساسا” مليت خاصي مطرح نيست. اسلام براي اتحاد تمام ملل جهان آمده است. اسلام خواستار امت بزرگ بنام امت اسلام ميباشد.
اسلام‌، دين‌ حقوق‌ بشر است‌ و حقوق‌ طبيعي‌ و مادي‌ و معنوي‌ مسلمانان‌ و غيرمسلمانان‌ و حتي‌ حيوانات‌ نيز در جامعة‌ اسلامي‌، محترم‌ شمرده‌ مي‌شود.
اسلام صرف دين ديروز، دين امروز نيست، بل ديني است برای صلاح و فلاح بشر و این بشر است که به رهنمایی ضرورت دارد.  دين اسلام به ذات خود ندارد عيبي، هر عيبي كه است در مسلماني ما و فهمِ ما از اسلام ميباشد. اسلام براي اصلاح جامعه آمده است. اسلام براي تهذيب انسان امده است. اسلام تعلیم است و تربیه.


 اسلام براي بشر آمده، نه براي مسلمين و نه براي افغانها. پيغمبر اسلام براي بشريت مبعوث گرديده، نه براي مسلمين و نه براي عربها و يا افغانها.

در اسلام فقط يك قانون وجود دارد و آن قانون الهي است و بس. دين اسلام ديني است كه در مسير تكامل حركت مينمايد و تلاش و كوشش را تنها وسيلهء دستيابي به خير و بركت و پيشرفت مادي و معنوي معرفي ميكند.
 دين اسلام ديني است كه با دگرگوني شرايط و اوضاع و احوال و تطور زمان و تغيير مكان قابل انطباق است و پاسخگوي نياز هاي فطري، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و بطور خلاصه پاسخگوي نياز هاي مادي و معنوي بشري است.
دين اسلام ديني است كه دلها را با رابطهء برادري، برابري، الفت و محبت باهم نزديك ميسازد و آنرا پيوند ميدهد. صداقت، امانت، اتحاد، همكاري و صميميت را در جامعه بوجود ميآورد و بُخل، حسادت، كينه و بدگماني را از درونها مي زدايد. با ظالمان، جنايتكاران، منافقان و رياكاران به مبارزه برخاسته و از نيكوكاران، مخلصان و خدمت گذاران به عنوان دوستان خدا ياد ميكند. ارزش هاي پوچِ افتخار به آبا و اجداد، ثروت و مقام، منزلت، رنگ و نژاد و همه افتخارات را از اعتبار انداخته تنها فضيلت، تقوي، ايمان و اخلاص را ملاكِ كرامت و شرافت قرار داده است. اسلام دين اعتدال و ميانه روي است و افراط و تفريط را قبول ندارد، همانگونه كه اهمال و بي بند و باري را نمي پذيرد و هيچكسي را به چيزي كه خارج از توان و قدرتِ او باشد، مكلف نمي نمايد.


اصلاح زندگي دينوي و اخروي بشر، هردو مورد توجه دين بوده و هست، هرچند اين دو هدف در طول يكديگر قرار دارند و با يكديگر تعارض و تزاحمي ندارد. دنيا گرچه مقدمه آخرت است و راه است نه مقصد، ولي بدون اصلاح راه و تحميل مقدم نمي توان به مقصد رسيد و ذي المقدمه را بدست آورد. دين اسلام روش خاصي براي زندگي دينوي است كه مصلحت دينوي بشر را در جهت اكمال اخروي و حيات ابدي او تأمين ميكند. از اين رو لازم است شريعت در بر گيرندهء قوانين باشد كه به نياز هاي دينوي انسان نيز جواب گويد. بناء به هيچصورت نميتوان حكم جدايي دين را از سياست صادر نمود، بلكه دين واقعي باسياستِ صحيح پيوند ناگسستني داشته و مكملِ يكديگر در بوجود آوردن جامعهء عادلانه مي باشد.
 
نام مقاله  :  جدايي دين از سياست
تتبع ونگارش :امین الدین «  سعـیـدی »
مدیر مرکز مطالعات ستراتــیــژیکی افغان
ومسؤل مرکزفرهنگی د حق لاره- جرمنی
ادرس   :
saidafghani@hotmail.com