کهنه فکر وهابیت
در قرار باآن خاور که و ی ایستاده عیان
کورخوان گرفت ازآن سا یه ی معکوس زمان
شد خبر ز غم بر پرده نشین گوشِه گناه
چشم بازدیده یک چشمه ی روشن نوربگمان
……………………
برهر آن خط که بود کهنه و رفته آن ز عهد
زهر خندد آن به تکرار خظ از زمانه ی درد
باز گر حکا یتی زآن ورق به گوش رسد
چشم حق زعار خواهی سیه جامه برتن کرد
…………………..
+ـ+ـ+ـ++ـ ـ+ـ+ ـ ـ+ـ
آن نظاره گر سیار هوش به دوران و طواف
داند ا ز حدود دنیا همه سر در یک کلاف
حیرتی ببعد و د ورش نگرا ن ا ز گنه یی
زآب در گلی و تقطیر هر آن دانه ی صاف
……………..
رو نمی برد بآن مغرب بی ز خون و دمار
بٱن رخ بتابد ا ز چند ا ثری آیینه وار
کس نمیشنود ز راوی به جز از رموز دلش
هر سحر پیام نو روز به شب داشته ی زار
۲۰۰۱