کور / شعر / جانم بگو

جانم بگو


کی چشمان ما روشن می شود از نور برق

بسکه دیده های ما مانده در انتظار او هلق

وعده ها ی امروز و فرداء وزیر اب وبرق

قصه های مفت سر بازار گشته و سر به فلق

ای بیخبر!

برق از وحشت و هیبت یکان کس ترسیده و فرار کرد گی

دوپا داشتت و دو پای دیگر قرض وازاین ملک گریختگی

یادت رفت که سرو صورتش میده وروده هایش کشیتگی

بر سر بازار کباری به مفت ، یک دو کلدار فروختگی

جانم بگو

کی چشمان ما روشن می شود از نور برق

بسکه دیده های ما مانده در انتظار او هلق

وعده ها ی امروز و فرداء وزیر اب وبرق

قصه های مفت سر بازار گشته و  سر به فلق

او گنس

برق یک زمانی در ملک ما بسیار قدر و عزت داشتگی

با تغیرات در ماشین دولت،عفت و عزت برق هم بر باد رفتگی

حال همان برق دزدان و برق کشُان صاحبان و ازاد گشتگی

برق بیچاره از ترس حضور همین اقایان ، پا گرفته و نیامده گی

جانم بگو

کی چشمان ما روشن می شود از نور برق

بسکه دیده های ما مانده در انتظار او هلق

وعده ها ی امروز و فرداء وزیر اب وبرق

قصه های مفت سر بازار گشته و  سر به فلق

او هفته فام

گپها ی مقامات نه ز کلهء شان بلکه زمعده های شان پریده گی

جنابان در قصهء خود غرق و بما امروز وفردا وعده داده گی

کی شود برق کابل 24ساعته این را جزخدا ، کس ندانستگی

باچراغ تیلی خیشی کن که برق یک رقم قهر است و بی وفا گشتگی 

هلق یعنی شتافتن

فلق یعنی بلا و سختی

14 نوامبر 2008 میلادی