کور / نوميالي / ‎اندرباب معنی  (بوزینه  ) ابوالمعانی بیدل

‎اندرباب معنی  (بوزینه  ) ابوالمعانی بیدل

اندرباب معنی  (بوزینه  ) ابوالمعانی بیدل

نوشته  : پروفیسور عبدالخالق رشید (پی ایچ دی )

=======================

این مقاله به مناسبت سیمینار بین المللی ابوالمعانی بیدل که  قراربود چندی قبل دربلخ برگزارگردد نوشته شده بود که نظر به عوامل و دلایل نامعلوم معطل گردید . ازطرف دیگرچون درین روزها مقالاتی درشماری ازسایت هادرباره همین موضوع که من میخواستم درآنجا بخوانم به نشررسیدند که به گفته استاد مرحوم فاروق خان اعتمادی (راستی حقیقـآ) شماری ازآنها دلم را گرفت زیرا عجولانه بدون آنکه موضوع را بجااش  رسانیده باشم درخدمت دوستان قراردادم. زیرا من باور دارم بیدل کسی نیست که گویا هرکه فارسی وفلسفه دانست باید اورا نیز بشناسد ودرباره او باید سزا وناسزاگویی دهند. من خودم بیدل راطوریکه لازم است نمی شناسم وآنچه او می گوید وآنچه شماری از ما درباره اش گفته اند آن خود می رسانند که آنها نیز بیدل را نشناخته بود تنها برای شان ادای ارادت کرده اند وبس .

آغاز سخن :

در دهه نود ، زمان که من به هندوستان جهت تدریس زبان وادبیات پشتو آمدم. یکی از آرزوها من تحقیق درباره سبک ومکتب هندی بود ؛ وقتی درتلاش این گمشده خود برآمدم دیدم که درپی این موضوع اکنون کسی درهند نیست ویا نمی خواهند درباره چیزی بنویسند. تنها یک کتاب را  از استاد نبی هادی استاد بخش فارسی علیگر که آنراهم خود شان دراولین دیدارشان بامن  لطف کرد وهدیه داد دیدم که درباره بیدل تحقیق غنیمتی بود. چند مقاله ریخته وگسیخته را نیز اینجا وآنجا دیدم که آن نیز نتوانست ما رابسوی مطلب ما ن طوریکه آرزوی من بود رهنمایی کنند. ازیکی دو استاد نخبه چون استاد نذیراحمدخان مرحوم و بابای فارسی استاد امیرحسن عابدی صاحب وغیره که پرسان کردم جواب ایشان تنها این بود که دانش شماری از فارسی شناسان به سطح نیست که بیدل را بیا موزد و یاهم بیاموزاند. از دوستان ایرانی که اهل زبان بودند نیز جویای این اصل شدم آنها نیز همین جواب را ارایه داشتند که بیدل مشکل است درهندوستان چه که در افغانستان وایران نیز درک افکارشماری ازدانشمندان دربرابر ایشان عاجز اند وچیزهای زیادی درباره نه درک می کنند ونه میدانند. اما من به این نظرنبودم ودرهرجا روی این اصل پافشاری می کردم که هندیان میتوانند بیدل را زودتر وآسانتراز فارسی زبانان افغانستان و ایران بشناسند. که این نظر بنده را شماری از دوستان و دانشمندان آزاد اندیش هندی وحتی ایرانی بامن همراهی وقبول می کردند. دروقت کوتاهی شاگردان بخش های ایم فل و دکتورا را تشویق کردم که درباره تیزسهای شانرا بنویسند که خوشبختانه چنان کردند. ودرطول یک دهه شرایط طوری شد که شماری زیادی از نخبه گان واستادان زبان فارسی بیدل وبیدل شناسی را دراکتر پوهنتونها وکالج های شان روی دست گرفتند. وجز مفردات حتمی تدریس بخش های زبان فارسی گردید. واما سبک هندی را که پوهاند  صاحب جاوید و پوهاند همایون برایم توصیه کرده بود که باید در زبانهای هندی جستجوکرده وتحقیق نمایم توصیه ای بود که من نشانه آن را بدون این دو زبان ( دری وپشتو ) درهند تا کنون نیا فتم زیراهمچو سبک وهمچوخصوصیات در زبانهای هندوستان وجود نداشت واگرداشت بااینها ازهرلحاظ درتفاوت بود.

اصل سخن :

ازجمله ای بحث های که در باره بیدل وبیدل شناسی دریک مقطع زمانی بحثي نهایت مهم وجدی درحلقات ادبی شرق محسوب گردید وشماری از مهمترین دانشمندان وصاحب نظران را مصروف خود ساخت آن عبارت از تعبیر وتفسیر بیدل برمسیر ماده گرایی وماده سالاری بود. بر خی ازدانشمندان بخصوص درکشورهای که رخ شان را سوی ترقی بسبک چپ گرانه یا به عباره خودشان مطابق تیوری علمی مارکسستی ویا سوسیالستی نهاده بودند درین مسیر کارهای را  انجام دادند، تلاش بخرچ دادند تا تمام آنچه شماری از نخبه گان ما چون مولانا ، سنایی ، انصاری و جامی وغیره ویا قبل از آن از علمای مکتب بغداد وشام با شیوه خاصی از اظهار شان  ایجادوبیان کرده بودند به گونه دیگر وطبق ذوق وفرمان ایدیالوژی شان تعبیر وتفسیر ومعرفی دارند. به عباره دیگراین دوستان تلاش بخرچ دادند تا آثارآنان را بربنیاد مفکوره وتیوری علمی واصول آن تفسیر و تشریح نمایند. باید گفت که این گروهی از دانشمندان تا حدی برحق نیز بودند زیرا که اکثراز علما و مفکرین مامانند مولانا وسنایی وپیرهرات دربسا موارد در آثار و افکارشان نمونه های از سرکشی ها وراست گویی ها را بشکل نهایت ریالستیک وواقعبینانه تشریح و بیان داشته اند اند که دربسا موارد برای بعضی هاسند ودستاویزخوبی بخاطر تعبیروتفسیرشان بدست میداد. بگونه مثال وقتی مادرباره تصوف به معنی اصلی آن صحبت می کنیم درآنجا باواژه ها، مفاهیم و اصطلاحات برمیخوریم که بدون شک نزد هرانسان سوال برانگیز بوده است. ازهمین رو درباره بیدل نیز ما درموضیعگیری مشابه قرارمی گیریم زیراکه بیدل وغیره عرفای اهل حال وقال مسایل زندگی ومعنویت را باطروق تصوفی شان به بررسی می گیرند ایشان درک جداگانه ی از زندگی ورمزهای ازانسانیت دارند وآنراطوری تشریح می کنند که نمی توان برآن ازیک بعد وازیک دیدگاه خاص حکم قاطع و قضاوت عامیانه کرد.درشماری زیادی ازادیان بخصوص در اسلام نیز ما نند ادیان دیگر جهان دواصل فلسفی و بعدآ تصوفی (وحدت الوجود و وحدت الشهود)از دیدگاهای اند که هرکدام آن معنی ومفهوم واصول تشریح خود را دارند. دانشمند هندی داکتر نورالحسن انصاری درباره وحده الوجود نوشته است : « ازدیدگاه این مکتب هدف از تصوف همانا روحیه انسانی را بسرحد اعتلا رسانیدن بود اینجا اختلاف مذاهب وگوناگونی کیشها ارزشی نداشت – ایشان به  درویشان هنود ومتصوفه مسلمانان یکسان احترام می گذاشتند ، گیتا وقرآن هردو را ازجمله صحایف آسمانی محسوب می کردند – ایشان پای بند تقالید ورسوم مخصوصی نبودند چنانچه سرمد برهنه مادر زاد زنده گی کرد بازهم گروهی بزرگی از ارادتمندان می داشت . » ( احسن الظفر، میرزا عبدالقادر بیدل  درمنطقه فکرواندیشه  مقاله اول )

بادرنظرداشت این اصل ، شماری ازدانشمندان بیدل را نیز سرسری پنداشته اند وفکرکرده اند که آنچه دربعضی مواردیاغی گونه وسرکشانه وانتقاد گونه گفته اند آن همه نمایندگی ازتمام سستم ایدیالوژیک ایشان می کند.امکان دارد اتکای شماری ازین قبیل دانشمندان که درین زمینه گام برداشته اند اتکای شان برشماری ازین گونه اشعاری از ابوالمعانی بیدل بوده که :

داشت غافل سرکشیها شباب از طاعتم           قالب خم گشته یاد از گوشه محراب داد

بیان اینگونه اشعارکه یک دوره از زندگی بیدل را نشان میدهد به نظر شماری ازین قماش مفسیرین که درباب اش گفته آمدیم درمساله به افراط کشانیدن بیدل نیزکمک خوبی کرده است. ویا طوریکه خوشگو نزدیکترین کس به بیدل می گوید که : ( درعهد شباب خو گرمی نوشی ودرعهد پیری معتاد به بنگ کشی وپرخوری بود) درحالیکه این نظر خوشگوبخاطر عدم درک او ازعمق آثار بیدل راعلنآ شاهدی می دهد. وبی پرده باید گفت گه خوشگو نیز بیدل را نشناخته وآنچه درحق اش گفته دروغ واتهام بوده است.

بیبینید ، وقتی ما با شاعرونویسنده معاصر اصطلاح  آزادی بیان را نظربه درک و دانشی که ازآن دارد مطرح می کنیم ویا او این کاذب را دربیان خود آزادانه عرضه میدارد برمی خوریم  با تاسف که شماری ازآنها آگاهانه ویا ناآگاهانه درقدم اول درمقابله با ارزش های ارادتی وعقیدتی مان قرارمی گیرد وبرآن حکم محکمه قضاوت اخلاقی و ذوقی شان راتحمیل می نمایند . درحالیکه صوفیان ، عرفا و معنویت شناسان را نباید بادرک عمیق شان ازعمق مسایل زندگی جبرآ وقهرآ به سطح آورد.زیرا آنها باعلم الیقین شان که درک بدون شک عارفانه ومعنی گرا شان است با زندگی برخورد مینمایند. سنایی حتی دراثرماندگارش حدیقه الحقیقه طوریکه یکی ازشاعران زبان پشتودرباره بزرگترین شاعر زبان پشتومی گوید که درشعراش ( الفاظ وحشی) را جابجاساخته است واژه های را یادآوری کرده است که دربعضی موارد مصحیحین آن نتوانسته آنرا با حروف روشن بنویسند. مولانا همچنان درشهکارهای خود الفاظ زشت وبی پرده وبرهنه را نیز آورده است ؛ سرمد صوفی شور یده حال نظر به درک فلاسفی خود لباس پوشیدن را منع قرارد داد . جنید بغدادی خربوزه نمی خورد  ومی گفت که ( من نمی دانم که پیامبر میخورد یاخیر ؟ )  در دوران شاه جهان معروفترین عارف وعالم ومرشد ایشان وپسرش ودخترش (داراشکوه و جهان آرا) ملاشاه بدخشی با وضاحت تام این شعر را  خواند : ( پنجه در پنجه ی خدا دارم  – من چه پروایی مصطفی دارم ) که تمام هندوستان را تکان داد وقهرآ زیر سوال علمای وقت قرارگرفت چون منطق خود را برای دفاع خود داشت آنرا دربرابرمردم وپادشاه (شاه جهان ) ارایه داشت کسی هم نتوانست وی را محاکمه کند. اما این را باید گفت که اگر ملاشاه این عالم بالفعل وبالقوه بدخشی مدافعین چون پادشاه و پسر و دختر اش(جهان آرا و داراشکوه ) را درپهلوی خود نمیداشت باور است که وی را نا خود آگاه بسوی سرنوشت حضرت حسین بن منصور حلاج میفرستادند ونابود اش می کردند. چراکه ملا ها ومردم ایشانرا درک کرده نمی توانستند ونمی فهمیدند که ملاشاه کیست وفلسفه ی وی چی بوده است.  به گفته ی بیدل شناس هند داکتر احسن الظفر :

«  هنگامیکه بیدل وارد پایتخت دهلی شد، آنجا دو دبستان تصوف سرگرم کاربودند :  دبستان مجدد الف ثانی  و دبستان سرمد شهید وپیروان او . دبستان مجدد الف ثانی شیخ احمد سرهندی بنیانگزار سلسله ی مجددیه، قایل بوحدت الشهود بود – ایشان طریقت را از شریعت جدا نمی پنداشت وبسیاری از مسایل تصوف که شیخ محی الدین ابن عربی بیان کرده ومتصوفه بعدی برآن افزوده بودند همه را مورد انتقاد قرارداده آنچه را که درشریعت محمدی سندی نداشت آزآنچه که با مقتضای شریعت اسلامی سازش داشت ؛ بکلی متمایزکرد – اورنگ زیب وبرخی از امرای لشکر ونوابان بهمین مکتب بستگی داشته اند وشیخ سیف الدین پسر شیخ معصوم بن شیخ احمد سرهندی در دستگاه اورنگ زیب شاه رهبری روحانی را به عهده خود میداشت – عموم مردم طرفدار همین دبستان بودند.  دبستان دوم که باید گفت علمبردار آن سرمد شهید وهم عقیده او ملاشاه بدخشی وسرپرست وحامی آن دارا شکوه بود قایل بوحدت الوجود. »( احسن الظفر اثریادشده  اثرتایپ شده بدون صفحه )

باتوجه برآنچه که گفته آمدیم ،باید گفت که متاسفانه شماری از دانشمندان چپگراعصرما نیز بیدل را درست تفسیرنه کرده اند، اینها به عوض شناخت و درک دقیق ازبیدل برعکس ، بیدل را درسطح قرارداده ونتوانسته اند ایشانرا طوریکه بیخ وبنیاد مفکوره اش بود مطالعه کنند ایشان بیدل رابا چشمان بیناظاهرآ نگاه کرده وتنها نظاره ظواهر اش را جدی گرفته اند وبعضآ حتی طوری شکل داده اند که گویا بیدل ازآیده خود به انحراف رفته و خلاف آنچه که مفکوره وعقیده اش بوده قرارگرفته است . ما باید این درک نمایم که اگر بیدل ریش را به انتقاد می گیرد معنی اش این نبوده که گویا ایشان این سنت اسلامی را به دیده ای حقارت مدنظرداشته است ، نه بیدل درین زمینه تنها آن تظاهر را به بادتمسخر میگیرد که راه خود را گم کرده و نمی تواند آنچه ماهیت واقعی پدیده وهستی است آنرا درشکل ومحتوای خود داشته باشند.اگر بیدل انتقاد کرده است ویاخود را درمعرض حقیقت گویی قرارداده است مراد اش به تمام معنی روشن وبرملا است که آن عبارت ازبیان عین الیقین اش بوده آنچه که با تمام معنی خلاف تظاهروظاهربینی قرارگرفته است .

ای مغز خرد غبارتشویش مباش               عمامه وبزرگی اندیش مباش

گریک سرمواست آدمیت کافیست               چوخرس زفرق تا به قدم ریش مباش

(کلیات بیدل ، چاپ کابل ص 75 )

کنم این زمان شرح طامات تو                   بتو وانمایم کرامات تو

ره خجلت دعویت واکنم                           تراهم به پیش تو رسواکنم

کلیات ص 103

اگرزاهدی جبه وجامه است                سماروق هم مرد عمامه است

کلیات ص140

ازین گونه بیانات واشعارمیرزا عبدالقادر بیدل نیز وقتآ فوقـتآ تعبیرات سو شده است به این معنی که : چپگرایان ناآگاه از دیدگاه وفلسفه او می گفتند که تضاد منشه تکامل است واین اصل را روح روان جهان بینی خود قلمداد می کردند ایشان فکرمی کردند که مساله تضاد را تنها گروه خود شان ایجاد کرده اند ومربوط فلسفه خود میدانستند درحالیکه ازدیدگاه علمی از قدیم الایام  مساله تضاد از خلقت تا امروزهمان شعربیدل است که :

زندگی موضوع اضداد است، صلح اینجا کجاست

با نفس باقیست تاقطع نفس پرخاش ما

بسته اند ازشوخی اضداد نقش کاینات

کرده اند اجزای این پیکر بیکدیگرطرف

بیدل خود به صراحت درباره بیان خود ؛ درباره شعرخود به این نظراست که :

شعرم که بصد زبان فرود آمده است

درچندین وقت آن فرود آمده است

تورات نبود تا بگویم که همه

یک بوده زآسمان فرود آمده است

بدون شک دربیان اکثرشاعران زبان فارسی که قبل از بیدل بودند نیز نشانه های ازآزاد اندیشی و آزاد منشی گویی دیده می شود .وقتی می گویم شعر قابل ترجمه نیست پس اینرا نیز باید قبول نمایم که شعرپدیده ای نیز نیست که باید به آسانی به گفته ای خوشحال ختک بزرگترین شاعر زبان پشتو توسطه هرکس وناکس سروده و تعبیروتفسیرشود . خصوصا شعرسبک هندی که مفاهیم انسانی را با موشگافی وباریکی درآن به تول وترازو حیرت سنجش می کند :

نه به نقش بسته مشوشم، نه به حرف ساخته سرخوشم

نفسی به یاد تومی کشم چه عبادت وچه معانیم

همه عمر،هرزه دویده ام، خجلم کنون که خمیده ام

من اگربه حلقه تنیده ام، توبرون در ننشانیم !

زطنین پشه ای بی نفس خجل است بیدل هیچ کس

بکجایم وکیم وچیم ؟ که توجز به ناله ندانیم

( ازنقدبیدل ص 368)

یکی دیگرازبحث های که سالیان دراز شماری زیاد از دانشمندان را مصروف خود ساخت وانجام اش نیز جزاشتباه چیزی دیگرنبود همان مساله  به گفته مرحوم سلجوقی  ( آدم وبوزینه ) بیدل بود که خاصتآ بعداز آنکه نظریه وتیوری مارکسستی تحت لوای نظام سوسیالستی به اوج وکمال اش رسید توجه شماری زیاد ازدانشمندان را خصوصآ در کشورهای چون روسیه وآسیای مرکزی بخود جلب نمود. یک شعر از بیدل که شماری زیاد ازقماش بیدل شناسان معنی زبانی ومفهوم اش نفهمیدند آنرابدون  درک از عمق افکاربیدل به همان نظریه ارتقایی داروین ارتباط دادند که متا سفانه برای یک مدت شعرزیرین بیدل را درارتباط آن تعبیروتفسیرکردند بیدل این مرد بلند وبالای ادبیات دری ما دریک شعرخود فیلسوف گونه گفته است :

یک دو دم هنگامه تشویش مهروکینه بود

هرچه دیدم میهمان خانه ای آینه بود

ابتذال باغ مکان ، رنگ گردن نداشت

هرگلی که سالم آمد درنظر پارینه بود

منفعل میشد ز دنیا، هوش اگرمیداشت خلق

سبروحنظل در مذاق گاوخر لوزینه بود

هیچ شکلی بی هیولی قابل صورت نشد

آدمی هم پیش از آن کادم شود بوزینه بود

امتحال اجناس بازار ریا می داد عرض

ریش ها دیدم با قیمت تر از پشمینه بود

هرکجا دیدم صحت های گرم زاهدان

چون نکاج دختر از درشب آدینه بود

خاک شد فطرت رپستی لیک مژگان برنداشت

ورنه ازما تا به بام آسمان یک زینه بود

تخته مشق حوادث کرد  ما را عاجزی

زخم دندان بیشتر وقف لب زیرینه بود

درجهان بی تمیزی چاره ازتشویش نیست

ما به صد جا منقسم کردیم ودل در سینه بود

آرزو ها ماند محو ناز دربزم وصال پاس

ناموس تحیر مهر این گنجینه بود

هرکجا رفتیم  (بیدل ) درد ما پنهان نماند

خرقه ای درویشی ما لختی از دل پینه بود

لیکن آنچه هدف بیدل بوده  درآن صورت باید معنی واژه ( بودینه ) را به معنی سانسکریت وپالی آن بکاربرد که مراد ازین واژه  اینجا بوزینه یا میمون حیوان نه بلکه (روشنی) بوده است. که روشنی خود میتواند معنی کاملتری برای مساله شکل وهیولی ارایه نمایند.که متاسفانه شماری زیاد از دانشمندان بیدل شناس حتی مرحوم سلجوقی نیز به این معنی واژه ( بودینه ) پی نبرده است. این واژه  واژه سانسکریت وپالی بوده همه دوستان که نوشته هاونامهای شان ذکرمی شوند درباره توجه نکرده اند و برای آن بدون تعمق تعبیر و واژه دیگری که آن ( بوزینه) باشد خراشیده و تراشید است. در زبان دری فارسی وپشتو وحتی اردو ابدال (ذ) به (ز) ازقدیم الایام معمول بوده که دراکثرنسخ قدمی این زبانها حتی تا یکی دوقرن اخیر نیز استعمال وکاربرد این دو حرف به جای یک دیگر معمول بوده است  . اما واژه های ( بود ، بودی و بودا ) معنی روشنی و درخشنده گی را میدهد استاد سلجوقی به معنی آن  اصلی آن متوجه نشده ایشان بجای اینکه ( بوزینه را بودینه ) درنظرداشته باشد. صورت انسانی را با بوزینه (میمون ) مشترک دانسته نوشته است . من نمی گویم که دراین تشریح ازلحاظ پرنسیب کدام مشکلی موجود است . تنها اشتباهی که  واژه بوزینه حیوان ببار آورده وشماری از دانشمندان که نامهای شان را در افغانستان وتاجکستان وایران یاد آوری خواهیم کرد تعبیری سوکرده اند این بوده که ایشان نظریه داروین را ناآگاهانه خلاف تعبیر معنوی صوفیان وعارفان (معنی رس ) چون بیدل وغیره بی موجب طرحه و پشتیبانی کرده اند. درحالیکه منتقیدانه باید گفت که بیدل نه ازچیزی مانند نظریه داروین  خبری داشت ونه هم پیشبیی کرده است . بوزینه داروین و  (بودینه ) بیدل دوموضوع و دومفهوهم جداگانه ای است که نباید درباره بسوی گمراهی حرکت کرد  بیدل با لسان سانسکریت وهندی آشنایی تام داشت ازینرو مراد اش ازآن (بودینه ) میمون (به معنی حیوان ) نبود  بل هدف اش همان روشنی بود که جزخط وایدیا تصوفی موحدانه وی را تشکیل میداد.

اکنون میایم برسرنظریه کسی که درباره سالها کارکرده است وسالهای زیاد زندگی اش را وقف آثارغنیمت ( البته دروقت وزمانش ) کرده وبرای ما درباره بیدل بیادگارمانده است یک بخش این اثربدون شک تحقیق والای است برای هربیدل پژوه ومحقق فلسفه . این مرد بزرگ استاد علامه صلاح الدین سلجوقی مرحوم است که سالها درهند نیز بوده وافتخار برگزاری محافل درباب بیدل وبیدل خوانی نیز برپا می کرد شماری به این نظراند که تثبیت جای بنام مزار فعلی ابوالمعانی بیدل که اکنون در نزدیکی اندیا گیت وپرگتی میدان شهردهلی قراردارد ازتلاش های ایشان بوده است. برخلاف آنچه که تاریخ ، معاصرین و دانشمندان بیدل وبیدل شناسي هند باوردارند.به این معنی که مزار بیدل گاهی هم درینجا نبوده است. به هرحال استاد سلجوقی نیز با پیچ وخم مساله (بوزینه )  روبروگشته همین بوده که در( نقد بیدل) اش می نویسد :

«   بسیاری ها از من می  پرسند که آیا این بیت به نظریه ی داروین ارتباطی دارد ؟

آری ! ارتباطی دارد ، ولی کمتر از دیگر اشعاری که درین باره مورد بحث شده است. ارتباط این بیت فقط همان ارتباط لفظ آدمی وبوزینه است ، ولی به سوی ارتفا وتطور که اساس آن نظریه است، اشاره ندارد . بیدل درین بیت می گوید – طوری که باقی فلاسفه گفته اند – که اشیا عمومآ در هیولی یعنی درماده ی خود یکی هستند وتنها صورت است که آن ها را ازهمدیگر جدامی کند. ازین رو آدمی قبل ازقبول صورت انسانی خود با بوزینه مشترک بود  »( نقد بیدل چاپ دوم  ص 368)

من باگفته ی علامه سلجوقی ازاینکه مساله را ازدیدگاه شکل وهیولی فیلسوفانه به بررسی گرفته است  که ازاین لحاظ اگر (بوزینه به معنی حیوان باشد یا چیزی دیگرفرق نمی کند ) اختلافی ندارم  زیراکه ایشان معنی ومفهوم روشنی و ذره را بیدل آنرا ذکرکرده مانند

نقش هرذره ای که می بینی

افتابی است انتخاب فروش

بخوبی میداند طوریکه درباره آن  باورمندانه می نویسد :

«  درباره ذره وآفتاب ، بسیارگفته شده است، ولی این جا بیدل نقش ذره رابه آفتاب تشبیه کرده وحتی آن را نظر به آفتاب بیشتر جالب انتخاب قرارداده است. آیاغرض او این است که الکترون ها ونیوترون های ذره به مانند سیارات واقمار خورشید است ونظام آن به مانند نظام شمسی است درشکل و دروظیفه ؟ …دورنیست این افکار دنیای نو، امثال نظریه نشووارتفا وفکرت ذره درآن دوره که قرن هفده است ، به صورت یک خاکه درکله ها پیدا شده باشد. مساله ای نشووارتقا، بااین که داروین اولین شخص است که آن را به حیث یک نظام معرفی نموده،ولی اولین مرد ملهم این نظریه نیست. این نظریه ازشخص ارسطو گرفته شده تا زمان داروین دربسیاری کله ها آمده است. وهمچنین مساله ذره که ازوقت ذیمقراطیس (دیموکرتیس) تازمان انشتین از روشنی افکار دورنشده است مخصوصآ که دراسلام ذره را درمقابل هیولی وصورت به حیث اصل اشیا انتخاب وقبول کرده وبالاخص که صوفی های وحدت الوجودی فلسفه خود را براین فکر ابتنا نموده اند … »( نقد بیدل ص 365)

باید گفت که علامه سلجوقی با تمام همین تشریح و توضیح اش که درباره ذره واهمیت اش داده است وآنرا با درک دقیق اش از تصوف وآنهم صوفیان وحدت الوجودی بوده تشریح کرده است و واژه  (بوزینه ) را برعکس آنانی که بیدل را کسی که قبل از داروین از بوزینه (میمون ) ونظریه تحول وتکامل یادکرده بود ویا موجد چنان نظریه به شیوه مادی گرایی اش باشد یاد آوری نکرده است. اما این رانیز با ید نا دیده نه پنداریم که علامه سلجوقی معنی (بوزینه ) را نفهمیده ازینرو ایشان بر بار تصوفی وفلسفی آن تا کید می کند.

حمید روغ نویسنده ای افغان درین روز ها مساله بوزینه بیدل را عالمانه روی بحث فلسفی آورده ومقاله مبسوطی برآن نوشته است.که تمام فشار مقاله شان بر تیوری  داروین تمرکزدارد . ایشان موضوع را باجزیات آن تشریح کرده است و ازآنانی که درین بخش مسلکی بودند ویا سالها درین باره مصروف مشغول بودند نیزواقعبینانه درمقاله اش یادآوری کرده است که : ” درسمرقند وبخارا دانشمندان به این سوال جواب ندادند. وتیرخود را آوردند . درترکیه همچنان بیدل شناسان ازین موضوع بدور رفته وجواب نداشتند.  عبدالحمید اسیر قندی آغا نیز این موضوع را حل نه کرده است . شماری می گویند که این بیت از بیدل نیست .  یک نویسنده نوشته است :  این مصراع یک حکم صریح است. حکم کرده که آدمی هم ، قبل از آدم شدن بوزینه بوده است ”

جناب روغ خود طوریکه معلوم است  در مقاله اش بدون آنکه معضله را جواب دهد یکبار دیگر مانند مرحوم سلجوقی مساله را درارتباط با شکل وهیولی ارتباط داده است وخود نیز طوری که اشاره نموده که دیگران تیرخود را آورده اند درزمینه بی نتیجه مانده است. من باورمندم که ایشان این بیت بیدل را ازدیدگاه ارتباط تیوری ونظریه شکل وهیولی با تحقیق وتحلیل عالمانه ای خود پیشکش دانشمندان عرصه بیدل شناسی کرده است که رنگ واقعآ علمی – فلسفی دارد من با تمام تحلیل ایشان ازدیدگاه فلسفی موافق ام بدون تحلیل  بیت (بوزینه ) ایشان که نتوانسته معنی آنراطوریکه بیدل بکاربرده برای مان وضاحت دهد. بیدل هزاران بیت دارد که باید بر بنیاد همین تحلیل ارزیابی می گردد. بدون بیت بوزینه ویا بودینه !

آقای کاظمی بیدل خوان وعلاقمند این رشته نیز درتحلیل گرانسنگ شان بدون آنکه بداد بیدل بیچاره برسد میمون بیدل را دل نادل یک تعبیرجدیدی داده است و جانوربودن را نیز رد نکرده است درحالیکه من فکرمی کنم تعبیر ایشان ازمیمون به معنی سعد وفرخنده به مراتب عالمانه ترو درستترونزدیکتر به اصل معنی کلیمه بوده است ایشان مینویسند :

« بیدل از ایهام کلمة میمون استفاده کرده‌است‌. می‌گوید اگر بوزینه میمون (به معنای سعد و فرخنده‌) هم بشود، فرقی به حالش نکرده است‌، چون باز هم میمون (به معنای جانور) است‌.

در ضمن این از اندک مواردی است که در شعر کهن‌، من «میمون‌» را به معنای جانور (یعنی همان معنایی که اکنون در ایران رایج است‌) دیده‌ام‌. «میمون‌» غالباً همان «فرخنده‌» بوده است و به این جانور، «بوزینه‌» یا چیزهایی دیگر می‌گفته‌اند.

بشیرسخاورزکه می گویند تحصیلات اش را درهندوستان به اکمال رسانیده ؟ نیز مساله بوزینه بیدل را ضمن یک مقال شان در کابل نات به مساله تناسخ هندی ارتباط می دهد  درحال که بیدل ایجاد گر وسراینده مثنوی (عرفان ) گاهی هم درپی تناسخ هندی نیافتاده درست است که بیدل آنرا بهتروبیشتر از همه درک می کند واز آن آگاهی دارد اما مشکل خواهد بود که نشانه آنرا درین بیت بیایم به هرصورت تحلیل اش بدون آنکه ما گمشده خود را درآن بیابیم قابل احترام است .

نویسنده بنام  محمد رضا ترکی بدون آنکه یک غزلی از بیدل را خوانده باشد درباره ابراز نظرکرده  ومی نویسد :

” به عقیده برخی، مولانا بیدل دهلوی به استناد بیت بالا مدتها قبل از داروین نظریه تطور انواع را بیان کرده بوده و داروین در واقع ، کاری جز رونویسی از روی دست بیدل نکرده است !! ”

برای بیدل لقب مولانا چیزی است نهایت نادر ونا آشنا که برای ما نویسنده را آگاه از بیدل معرفی نمی دارد.

درسایت وزین آسمایی نیز دراواخر دومقاله ازدو دوست عزیزما حشمت حسینی  وجناب ویسا به نشرر سیده است آقای حسینی درباب مساله ای مزار بیدل در ده سبز کابل یاد آوری کرده است من درین شکی ندارم که درآنزمان که دروازه های هندوستان به گفته بابر(هرکه انگشتان تنومندداشت ) بر روی شان باز بود حادثه انتقال جسد بیدل به کابل صورت نگرفته باشد لیکن سوال این است که این مساله را یکی از نویسندگان آگاه ومعاصر بیدل ویابعدازآن هندوستان یاد آوری نکرده است. این یک رخ مساله است دوم اینکه اگراین حادثه اتقاق افتاده باشد براساس کدام ضرورت مبرم وکدام علاقه مندی کدام شخصی واشخاص که آنها درین راستا از مردمان وحکمروایان هندوستان به بیدل وآثار او نزدیک بوده باشند ؟ درست که افغانها درین راستا تلاش های را انحام دادند لیکن سندی که درباره بالاتر از خوشبینی افغانها باشد وجود ندارد.

جناب ویسا مساله را واقعآ با جالبیت آن مطرح ساخته است ایشان از داروینی بودن بیت بیدل انکارکرده است لیکن آنچه را درآخیر مقاله ای خود ارایه داشته است وآن طرح وحدت الوجود در رابطه به بیت (بوزینه ) طوریکه شماری از دانشمندان دیگرنیز بدآن اشاره کرده است کمی ازموضوع بدور مینماید.  (مقاله جناب ویسا را درسایت وزین آسمان خوانده میتوانید)

به هرصورت من باور دارم که ابوالمعانی میرزا عبدالقادربیدل درشعربالای خود گاهی هم درباب آنچه داروین گفته بود نه فکرکرده ونه درآثارش مانند(مثنوی عرفان ) که سرتا پا تشریح عارفانه مفا هیم جدی از زندگی معنوی بوده وبه گفته دانشمندان عرصه ای بیدل سی سال از زندگی خود را صرف ایجاد آن کرده  است همچو نشانه ها به نظر می رسد . براساس برخی ا زمقالات  صدای شرق تاجکستان  شماری از نویسندگان تاجک مانند مومنوف ، صابرمیرازیف  تورسون زاده وغیره نیز دربسا موارد بیدل را براصول میتودلوژی مارکسستی تعبیر وتفسیرنموده اند . درحالیکه ایشان درین باره به گمراهی رفته اند ویا اینکه بی موجب درفکرنشان دادن برتری وازحد گذری  شماری از نویسندگان ونخبه گان زبان وادب فارسی دری شده اند آنان میخواستند آنها را ناآگاهانه نشان دهند که گویا آنها ازآنچه مفکوره وعقیده ی شان بودند انتقادی بعمل آورده است ویاخداناخواسته ازآن انحراف نموده اند . درحالیکه مساله چنین نبوده واین تنها نارسایی خود مان بوده که ما نتوانستیم آن هستی های ما ن را که مفسیر زندگی معنوی واخلاقی ما وتو ویا در مجموع از انسان بودند بدرستی بشناسیم ویا به دیگران با ماهیت اصلی شان معرفی نمایم . وقتی مانتوانیم از زندگی مان، ازهستی مان آگاهی دقیقی داشته باشیم معنی اش همین است که مااز خود واز ارزشهای مان بکلی بیگانه می شویم وآنچه درحالت بیگانگی درباب آن می گویم بدون آنکه باعث اشتباهات ودرک غلط مان ازآن شود نتیجه ی دیگری ندارد . اینکه علما ومفکرین میگویند که شناخت ما ازخود ما وجهان ما نسبی است این گفته درذات خود جوابی است به سوالهای که آنرا ما باید درباره زندگی مان داشته باشیم وبدون شک که داریم !؟

سپاس ازتوجه تان

رشید – دهلی جدید  هند

————————————————————————

شماری از منابع برای این مقال :

1 : سلجوقی  نقد بیدل چاپ سال 1380 چاپ تهران

2  احسن الظفر ؛ مرزا عبدالقادر بیدل  حیات اورکارنامی ( بزبان اردو  چاپ 2009 )

3 : همین نویسنده   مزرا عبدالقادر بیدل  درمنطقه فکر اندیشه  نسخه تایپی .

4: مقاله داکتر حمید روغ درسایت وزین افغان – جرمن

5: دیوان اشعار بیدل دهلوی چاپ تهران چا پ عکسی 1387

6 : مقالات از حسینی و ویسا در سایت وزین آسمایی سال 1391.

7 : پروفیسور نبی هادی  بیدل  (ترجمه اردو )

8:  پروفیسور شریف حسین قاسمی ، بیدل به انتخاب بیدل  چاپ 1388 .