به دامانت وطن لاله بروید
ز داغ نو جوانانت بگوید
فراوان قصه و افسانۀ درد
ز مایوسانه نجواهای هر فرد
زغوغا آفرین آهنگ قطره
به هنگام اصابت با شن و صحرا و صخره
چه قطره، قطرۀ خونی ؟
چه خونی، خون محزونی ؟
چه وقتی، لحظۀ شومی ؟
به هنگام وداع از زندگی با زخم نا سوری
کِی گوید غیر لاله قصۀ پر درد مجنونی؟
کِی داندغیر او، راز دل افتاده در خونی؟
توای لاله که هر جا سر کشی در خاک این خانه
به کوهستان و صحراوچمن ها بی محابانه
تویی پیغمبر آن خفتگان گوشۀ نمناک
که خوانند با زبان تو، سرود صلح به همخانه