( برګرفته شده از هفته نامۀ (افق) )
پیش از دست یازیدن به نگارش این “واکنشنامه” شایسته می نماید که خاطر نشان سازم ، من طبق خواست اخلاق روزنامه نگاری هیچگاه آرزو ندارم که ناشیانه بر حیثیت و شرافت فردی، گروهی، اجتماعی و ملی دیگران بتازم. ولی اگر از جانب دیگران بر حیثیت و شرافت مردم و نوامیس ملی کشورم بدون نظر داشت چارچوب علم، منطق و اخلاق هرزه تازی به عمل آید خود را ناگزیر می یابم که در برابر آن کنش، واکنش فراخوری از خود نشان دهم.
در پیشانی هر کوه و کوه بچۀ کشورم این “برحذر باش” با حروف درشتی حک گردیده است: با این کشور که رزمنده گان سلحشور و “از هیچ کس و از هیچ چیز نترس” آن پیلان دمان (ابر قدرتان زورگو) را به زانو در آورده اند و کودکان همسایه گان آن، به محض شنیدن نام با هیبت شهروندان آن خود ها را در غار های موشها پنهان می سازند، دست و پنجه نرم کردن کار نابخردان است.
هوش کن تا نبری نام سگ این کشور
میزند گردن بد خواه در و دیـــوارش
در شمارۀ دوم سال اول مجلۀ نوباوه ” دانستنی ها” مضمونی توجه مرا به خود جلب نمود که در پیشانی آن فقرۀ ” جدا شدن افغانستان از ایران” درج گردیده است. من این هرزه تازی را جز برگۀ دیگری از “عزازیلیات” چیز دیگری نمیتوانم تلقی کرد.
عزازیل پارسی (رضا شاه پوقانه وش)، این دشمن قسم خورده ملت و کشور افغانستان به پیروی از استاد و رهبر نظر و عمل خود (شیطان رجیم – این دشمن قسم خوردۀ اولاد آدم(ع) ) به وانمود کردن شر را خیر و خیر را شر، حق را باطل و باطل را حق، مال مردم را از خود مبادرت ورزید ( چنانچه من در این باره در شماره قبلی هفته نامۀ (افق) در مقالۀ “دزدان با چراغ” توضیحات لازم ارائه نموده ام.) به این معنی که او به یاری شماری از قلم به دستان وجدان مرده، ایمان فروخته و خلع سلاح از اخلاق نویسنده گی به تولید و عرضۀ عزازیلیات (آثار تاریخی و فرهنگی تحریف شده و جعلی) با لطائف الحیل متوسل گردید تا وسایل فریب اذهان عامه جهان را فراهم آرد.
نویسندۀ مقالۀ نوباوه منشترۀ دانستنیها خواسته است که با پیروی از مشی “عزازیلیات پراگنی” رضا شاه اوراق چند سپید کاغذ را با عزازیلیات دیگر، مگر سخیف تر از پیش کسوتان خود، و توآم با آن با ذغال دروغ شاخداری روی سیاه خود را سیاه تر ساخته است.
برای روشن سازی ذهن او و هم قماشانش پیرامون چند نکته روشنی لازم انداخته می شود:
1 – “افغانستان نامی است که انگلیس ها بر ایران خاوری گذاشته اند” (ادعای دانستنیها) بایدگفت؛ افغانستان سرزمینی است که در آن همیشه افغانها، نه پارسی ها به سربرده اند. این سرزمین با حدود جغرافیایی موجودۀ آن برای افغانهای امروزی از اجداد شجیع شان به میراث مانده است. البته این فرقی نمیکند که چه کسی این نام را برآن گذاشته است. مگر مهم این است که تمام کشور های جهان آنرا به رسمیت شناخته و با آن روابط سیاسی برقرار نموده است. و از آن مهمتر اینکه سازمان ملل متحد آن را به رسمیت شناخته و به حیث عضو خود قبول کرده است. من هم بر این باورم که برچسپ زدن نام افغانستان بر سرزمین باستانی کشور ما ( ولو هر کس این کار را کرده) یک اشتباه تاریخی می باشد. چه هرگاه به جای افغانستان یکی از نامهای تاریخی سرزمین ما (آریانا – ایران) برچسپ زده میشد زمینۀ آن فراهم نمیگردید که رضاشاه نام ایران را می دزدید و نا به جا بر پارس برچسپ می زد و باند دزدانش نمی توانستند که در زیر این “نام دزدی شده” تاریخ و فرهنگ افغانستان باستان را بدزدند.
آریانا نام سرزمینی است که در آن برای بار نخست مدنیت آریایی توسط جمشید در شهر باختر یا بلخ ام البلاد، واقع در جنوب رود آمو و شمال افغانستان (نه در شهر پارس یا کدام شهر دیگر همجوار آن) بنیان گذاری شد.
ایران نامی است که پس از روزگاران فریدون، شهنشاه بزرگ آریانا، جاگزین آریانا گردید. فریدون سه پسر به نامهای سلم، تور، و ایرج داشت که دوتای اول آن از بطن شهرناز و سومی آن از بطن ارنواز (دختران جمشید و ملکه های ضحاک) دیده به جهان گشودند. فریدون به خاطر اینکه در آینده بر سر تقسیم امپراتوری اش بین پسران جنگ و جنجال رخ نداده باشد در زنده گی خود امپراتوری اش را سه بخش (1) شرقی (2) غربی (3) مرکزی تقسیم کرد و هر بخش را به نام یکی از پسرانش مسجل نمود. چنانچه بخش غربی که از بین النهرین تا روم (شامل سرزمین های امروزی شرق میانه) رابه پسر بزرگش سلم؛ بخش شرقی از ماورأالنهر تا چین (شامل آسیای مرکزی و قسمت های چین ) را به پسر میانین تور و بخش مرکزی (شامل بلخ – مرکز شهنشاهی ) را به پسر کوچکش ایرج (به مثابه ولیعهد) سپرده از همان زمان به بعد بود که بخش تور به نام توران و بخش ایرج به نام ایران زبانزد شد و ماندگار ماند. فردوسی در شهنامۀ خود همواره بخش شمال رود آمو را به نام توران و بخش جنوب آن را به نام ایران یاد کرده است.
ایران تاریخی نام قلمرو حکمروایی تمام شاهانی است که مرکز یا پایتخت شان بلخ بوده است. تا زمان رویکار آمدن ساسانیان هیچ گاهی پایتخت ایران تاریخی کدام شهر پارس تاریخی نبوده است. آریانا یا ایران تنها یک کشور بوده تقسیم کردن آن به خاوری و باختری نادرست می باشد.ایران خاوری و باختری وقتی درست می بود که در عین وقت هر دو بخش دو حکومت جداگانه مانند کوریای شمالی و کوریای جنوبی وجود میداشت. در دورۀ حکمروایی تمام خانواده های شاهی قبل از رویکار آمدن ساسانیان، پارس (هجرتگاه قبیلۀ پارسوا) به حیث یک شهر در منتها الیه غربی ایران تاریخی (چون پرت در استرالیا) قرار داشت.
با رویکار آمدن ساسانیان بود که کشوری به نام پرس با پایتخت مداین پا به عرصۀ هستی نهاده تاریخ واقعی پارسی ها به حیث یک ملت یا کشور مستقل (در سابق جزء قلمرو ایران تاریخی بودند) از همان تاریخ آغاز می یابد. ساسانی ها به اثر انگیزه ابر خود خواهی (از آنجاییکه شهر پارس در طول تاریخ گذشته به مثابۀ یکی از متصرفات سیاسی شاهان ایران تاریخی بود و شهروندان پارس حیثیت رعیت راعی ایرانی را داشتند) برای اینکه از یک طرف اظهار خودی، عظمت و استقلال نموده و از سوی دیگر لکۀ شرمساری تصرف زده گی را از نام شهر شان و رعیت زده گی را از نام شهروندان آن زدوده باشند ارتداد سیاسی را مرتکب گردیدند. به این معنی که نام قلمرو سیاسی شان را از ایران به پارس و نام شهروندی شان را از ایرانی به پارسی مبدل ساخته با ایران و ایرانیت قطع تعلق سیاسی و تاریخی کردند. چنانچه هویت گسسته از ایران پارسی ها تا روزگاران رضاشاه ادامه پیدا کرد.
2 – نویسنده میگوید ؛ انگلیس ها با پلان طرح شده در لندن سرحدات افغانستان را تعین کرده و برسمیت شناختند و قسمتی از خاک ایران را به افغانستان واگذار کردند. چون دروغگو حافظه ندارد او نمیداند که در آن زمان کشوری به نام ایران نه در نقشۀ کرۀ زمین و نه در نقشۀ ذهنی کسی وجود داشت. کشوریکه وجود داشت به نام پارس بود که از ساسانیان به میراث مانده بود. در عین زمان بخش های یاد شده در طول تاریخ ایران تاریخی و در طول تاریخ پس از حصول استقلال از عباسیان همیشه جزء سرزمین افغانستان باستان و افغانستان امروزی بوده است. البته اگر انگلیس ها به تعیین سرحدات افغانستان علاقه مندی نشان دادند به خاطر دوست داشتن افغانان نبود. زیرا افغانها امپراتوری انگلیس را چند بار شکست داده بود. در عوض متوسل شدن انگلیس ها به چنان اقدام تنها به خاطر حفظ نیم قارۀ هند از تجاوز احتمالی روسیه از جانب شمال و تجاوز احتمالی فرانسه از جانب غرب بوده است. انگلیس ها با در نظر داشت تاریخ گذشتۀ افغانها و تجربۀ خود شان به این باور بودند که هرگاه کشوری به نام افغانستان در چارچوب سرحدات تعیین شده وجود داشته باشد یقیناً برای حفاظت هند حیثیت سدی سدید و دژی مستحکم را خواهد داشت. آنها میدانستند که هم سکندر کبیر و هم مسلمانان تازه دم به سهولت سرزمین پارس را تحت تصرف شان در آوردند مگر سالیان زیادی در افغانستان در جنگ درگیر ماندند. شیر مردان تاریخی سرزمین مرد خیز و فیل افگن کشور ما به سرکرده گی پهلوانان سترگی (به مثابۀ صاحب منصبان نظامی روزگاران) از قبیل جنرال سام بن نریمان زابلی، جنرال زال بن سام زابلی، مارشال رستم دستان بن زال زابلی و نواسۀ محراب شاه کابلی امنیت داخلی قلمرو حکمروایی تمام شاهان ایران تاریخی را تضمین و نیرو های تجاوزگر بر خاک شان را چنان سرکوب می نمودند که دیگر جرأت نمی کردند که باز تجاوز کنند. شهنامۀ فردوسی گواه بزرگی در این زمینه می باشد.
غزنویان، تیموریان هند(نا به جا مشهور به مغولان)، نادر شاه افشار و احمدشاه درانی به زور بازوی شیر مردان کشور ما به تشکیل امپراتوری ها مؤفق گردیدند.
برداشت انگلیس ها از سلحشوری و دفاع سرزمین افغانها توسط شیرمردان آن را تجاوز و شکست نیروهای متجاوز روسی مهر تأیید میزنند.
3 – نویسنده دست کشیدن از هرات و قسمت های دیگر افغانستان را ( که هیچگاه جزء خاک پارس نبوده) با عباراتی ترسیم می نماید که بالوسیله دامن ناصرالدین شاه را در پشت سرشان
چپه میکند. به این معنی که ناصرالدین شاه را مردی جبون،بی عرضه و بی کفایت و مردم کشور خود( نظر به این ادعا) را بی غیرت وبی تفاوت به سرنوشت کشور شان معرفی میکند.
هرگاه ناصرالدین شاه با “تپ تپ پای” انگلیس ها
(به فرض محال) یک قسمت خاک کشور خود را به افغانستان واگذار کرده باشد از آنجاییکه خاک
کشور حیثیت ناموس ملی کشور را دارد گویا او ناموس ملی خود را طلاق داده و افغانستان ناموس طلاق داده او را رسماً در حبالۀ نکاح خود درآورده است. آیا در خاطر نویسنده و هم قماشان او این اندیشۀ غیر واقع بینانه خطور میکند که افغانستان با تپ تپ پای آنها مانند ناصرالدین شاه بی غیرت میگردد که ناموس ملی خود را طلاق دهد تا دوباره در حبالۀ نکاح ایران جعلی (پارس) در آید. خواب است و خیال است و جنون است و محال است.
4 – نویسنده به اثر نا آگاهی از تاریخ و خلع سلاح از منطق و عقل سلیم مینویسد:
” دوست محمد خان حاکم کابل پس از امضای پیمان پشاور مورخ سی ام مارس سال 1955با انگلستان …” اولاً دوست محمد خان امیر بود نه حاکم و ثانیاً در سال 1955 ظاهر شاه حکمروای افغانستان بود در حالیکه در آن سال استخوانهای دوست محمد خان خاک شده بود.
در پایان واکنشنامه باید خاطر نشان ساخت که شماری از ایرانیها (نه دانشمندان و فرهنگیان واقع بین و با منطق آن جا) به اثر پیروی از مشی عزازیلیات پراگنی رضا شاه دستخوش تضاد اندیشی، تضاد گویی و تضاد کنشی گردیده اند. طور مثال:
الف – آنها از یک طرف نادر شاه افشار (حتی فرزندان او) را به گناه سنی بودن با دستان خود شان به شهادت رسانیدند و از طرف دیگر با پیرویی جاهلانه او را شهنشاه و قهرمان ملی شان وانمود کرده و به او افتخار می کنند.
ب – سیدجمال الدین افغان را که لقب افغانی او بیانگر منسوبیت او به افغانستان می باشد با سفسطه بافی ها و جعل وقایع و اسناد، ایرانی میتراشند مگر آیت الله جلال الدین پارسی را که هم در پارس تولد شده و هم تخلص پارسی را برگزیده به ادعای اینکه اجداد او هراتی بود و بنابرآن خارجی بودند از جانشینی آیت الله خمینی اورابی نصیب می سازند.
ج – در آخر نامهای یک تعداد فرهنگیان کلاسیک نامهای یکی از شهر های افغانستان ضمیمه شده است مثلاً مولانا جلال الدین بلخی، ابن سینای بلخی، سنایی غزنوی، بهزاد هروی وغیره . طوریکه به مشاهده میرسد شماری از ایرانی ها، بیشرمانه واژۀ “ایرانی” را هم با آن اضافه می کنند. مثلاً مولانا جلال الدین بلخی ایرانی، سنایی غزنوی ایرانی وغیره. این امر بیانگر آن است که گویا آن شهر ها جزء قلمرو ایران جعلی است. هرگاه مراد شان ایران تاریخی باشد آنها (فرهنگی ها) در روزگاران ایران تاریخی نمی زیستند. آنها در زمانی که میزیستند کدام کشوری به نام ایران وجود نداشت و نام کشور آن مدعیان بی منطق پارس بود نه ایران و ایران را رضا شاه نا به جا بر پارس برچسپ زد. رضاشاه (شهنشاه تخیلی) او شهر ها را فتح نکرده بود تا آن ها را جزء قلمرو ایران جعلی شمرده می توانستند.در آخرین تحلیل میتوان چنین نتیجه گیری کرد: پاکستانی ها با زیر پا کردن قانون”پتنت رایت” جنس کشورهای دیگر را کاپی میکند و از بی حیایی بالای آنMade in Pakistan مینویسند. همچنان آنعده پارسی هائیکه حین بحث پیرامون تاریخ و فرهنگ با زیر پا کردن اخلاق علمی هر چیزافغانی را ایرانی حتی افغانستان را “ایران” مینویسند، از این نگاه در بی حیایی نه تنها سر پاکستانی ها بلکه سر بی حیا ترین مردمان دنیا را می خارند.